48

490 96 195
                                    

بسته ای که براش اومده بود رو باز کرد و با دوتا اسپری آسم و یه کپسول اکسیژن کوچولو روبه رو شد.

خواست کپسول رو برداره تا نگاهی بهش بندازه که صدای زنگ گوشیش متوقفش کرد.

یه تماس تصویری از جاسپر داشت! گوشی رو از روی میز برداشت و روبه روی صورتش گرفت.

لویی: هی جاسپر

با لبخند گفت و روی صندلیش نشست. جاسپر اما انگار مشغول بود چون دور تر از گوشیش داشت یه کاریو انجام میداد.

جاسپر: چطوری لویی؟

با صدای بلندی گفت و لویی کوتاه خندید.

لویی: صدات همینجوری هم میاد جاس ، نمیخواد داد بزنی! درضمن بسته ات به دستم رسید.

جاسپر کارش که تموم شد، به سمت گوشی اومد و جلوش نشست.

جاسپر: اره حدس میزدم شرکت باشی برای همین فرستادم اونجا

لویی درجوابش لبخند زد و منتظر شد.

جاسپر: من ازمایشایی که از هری گرفته بودم رو بررسی کردم و خب به تنها نتیجه ای رسیدم این بود که مشکلی که هری داره ...

لویی: فقط از تروی تاملینسون برمیاد

لویی با ناراحتی حرف جاسپر رو قطع کرد و اون مرد با یه لبخند غمیگن حرفشو تایید کرد.

جاسپر: برای همین من دقیقا نمیدونم چه وقتایی آسم هری دوباره خودشو نشون میده اما برای احتیاط باید از استرس زیاد و محیط آلوده دور نگهش داری ...میدونم سیگار میکشی لو پس حداقل وقتی هری کنارته نکش 

لویی: من هیچ وقت پیش هری سیگار نکشیدم جاس ، بیخیال 

لویی با آزردگی کمی گفت و دست به سینه به صندلیش تکیه داد اما جاسپر لبخند بزرگی زد.

جاسپر: باید میگفتم بهت در هرصورت .. دوتا اسپری گذاشتم که اگه حواس خود هری نبود، تو حواست باشه یا هرچیزی شبیه این... اون کپسول اکسیژنم واسه وقتیه که اوضاع خیلی خراب شده باشه 

شونه های لویی پائین افتاد و به وضوح ناراحتیش از روی صورتش معلوم بود. 

لویی: یعنی میشه؟

جاسپر: بیا امیدوار باشیم که نشه 

لویی با بغض سرشو به نشونه تایید حرفاش تکون داد و نفسشو فوت کرد.

جاسپر: من میرم، توام زیاد نگران نباش! فقط از چیزایی که گفتم دور نگهش دار

لویی دوباره سر تکون داد و بعد از اینکه ازش خدافظی کرد، سرشو روی میز گذاشت و چشماشو بست. اگه فقط یک بار دیگه اون حرومزاده رو میدید حتی زندش نمیذاشت. 

سه چهار ماهی بود که سراغی از پدرش نگرفته بود و اصلا هم عذاب وجدان نداشت؛ تازه اون پیرمرد باید میرفت جشن میگرفت که لویی حتی نیومده دنبالش و .... 

H568 [L.S]Where stories live. Discover now