7

525 143 55
                                    

از وقتی اومده بود خونه، ضربان قلبشو توی گوشاش حس میکرد و اونقدر استرس داشت که نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه.

وقتی رسیده بود خونه و رابین رو ندیده بود میخواست از ذوق جیغ بزنه اما هرچقدر که به تایم رفتنش نزدیک تر میشد، استرس بیشتر خودشو به در و دیوار قلبش میکوبید.

نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت که یازده شب رو نشون میدادن. پوست خشک شده ی لبشو حریصانه کند و سمت ساکی که از چند روز پیش زیر تختش گذاشته بود، رفت؛ اونو بیرون کشید و بعد از اینکه دوباره محتوای توشو چک کرد، زیپشو با عجله بست.

بندشو روی شونش انداخت و مطمئن شد که چیزیو جا نمیزاره. به سمت در اتاقش رفت تا هرچه زودتر از اون خراب شده بیرون بیاد که صدای چرخش کلید توی قفل در باعث شد سرجاش خشکش بزنه.

"این لعنتی هیچ وقت اینقدر زود از بار و کلاب شبانه دل نمیکند ، الان چه مرگش شده بود که اینقد زود اومده بود خونه؟"
هری با خودش فکر کرد و نفسشو بیرون داد .

ساکو همونجا کنار در ول کرد و رفت بیرون تا ببینه چه خبره؟ از اتاق که بیرون زد، چند پله رو پائین رفت و از اونجا رابین رو دید زد
نمیخواست کامل خودشو بهش نشون بده؛ برای همینم زاویه دیدش کمتر از اونی بود که کار های رابینو دقیق زیر نظر بگیره.

رابین قدم های مستش رو روی زمین میکشید و بی تعادل به سمت اشپزخونه میرفت. بطری وودکای توی دستش هرچند ثانیه کج میشد و قسمتیش روی پارکت های خونه میریخت.

هری از این حجم از شلختگی، بینیشو چین داد که یه دفعه صدای افتادن چیزی و شکستن شیشه رو شنید. رابین رو درست و حسابی نمیدید برای همین همون چند پله باقی مونده رو طی کرد و کنار راه پله ایستاد؛ رابین بیهوش شده بود!

هری با خوشحالی لبخند زد و دوباره برگشت به اتاقش، الان بهترین موقعیت بود که از خونه فرار کنه. ساک رو روی شونش انداخت و سعی کرد کرد صدای اضافه ای ایجاد نکنه.

پله هارو دوتا یکی پائین رفت و از جلوی اشپزخونه رد شد. صدای تپش قلبش از همین الان گوشاشو کر کرده بوده و نمیتونست به نفس کشیدنش نظم بده.

به سه متری در خونه که رسید، رابین رو دید که کاملا عرض خونه رو گرفته و هری باید از روش رد میشد تا به در خروجی برسه؛ این چه شانسی بود که هری داشت؟

نفسشو فوت کرد و بند ساکو روی کتفش جابه کرد. هر لحظه ممکن بود رابین بیدار شه و هری رو ببینه اما هری باید میرفت، فقط زیادی خسته شده بود.

سرشو تکون داد تا از افکار مزاحم خلاص شه، اروم قدم هاشو برمیداشت تا رسید بالای سر رابین. اون هنوز هم اروم نفس میکشید. یکی از پاهاشو توی هوا نگه داشت و به ارومی اونطرف بدن رابین گذاشت

H568 [L.S]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz