help

612 183 124
                                    

_تو می تونی کیم تهیونگ تو می تونی این کاره درستیه .
در حالی که با خودم زیر لب زمزمه می کردم در ورودی خونه جین رو هل دادم وارد شدم .

_من اومدم . کمی بلند گفتم تا هر کجا که بودن به دیدنم بیان .

اولین نفری که وارد سالن شد نامجون بود ، ابروهاش با کنجکاوی بالا رفته بود مردمک چشم هاش از اظطراب کمی می لرزید : سلام ته.

_سلام .

+چیزی شده ، همه رو با تماسی که گرفتی خیلی نگران کردی ، برای یونگی اتفاقی افتاده ؟

با شنیدن اسم یونگی ، معده ام شروع به پیچ خوردن کرد. یونگی ای که یک روز کامل از اتاقش خارج نشده بود تا منو نبینه .چطور این موضوع رو به جین بگم بدون این که مقصر شناخته بشم؟

خواستم دهنم رو برای گفتن چیزی باز کنم که صدای شاد خندون جین از توی راهرو به گوش رسید : هی تهیونگ اومدی ؟ دلم برات تنگ شده بود .

لبخند زورکی ای روی لب هام نقش بست : سلام هیونگ.

با دیدن چهره ی داغون من لبخند روی لب هاش به سرعت ناپدید شد : چی شده؟

انگار منتظر شنیدن این حرف بودم تا کنترلم رو از دست بدم ، چشم هام از اشک پر شد : هیونگ .

با نگرانی به سرعت به سمتم اومد ودست هاش رو روی شونه هام گذاشت : تهیونگ ... چی شده برا چی داری گریه می کنی ؟ خودت چیزیت شده؟ برای یونگی اتفاقی افتاده ؟

سرم رو به سرعت تکون دادم ، اشک هام به سرعت راه خودشون رو پیدا می کردن و می رفتن.

_...من ...من ...تقصیر من نبود هیونگ ... قسم می خورم که من ابن بار هیچ اشتباهی نکردم . با صدای لرزون زمزمه کردم.

جین با آرامشی که ازش بعید بود عقب رفت و صورتم رو بین دست هاش گرفت : کیم تهیونگ ازت می خوام آروم باشی و بهمون بگی چه اتفاقی افتاده.

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودم رو کنترل کنم : ..باشه.

+خیلی خب حالا چند تا نفس عمیق بکش و آروم اروم برامون توضیح بده که چی شده .

سرم رو به معنی تایید تکون دادم و با نفس های عمیق به خودم امیدواری دادم ، قرار نیست چیزی بشه جین کمکم می کنه همه چیز رو درست کنم .

نفس عمیقی کشیدم : دیروز نزدیک ساعت دو ظهر بود ، من داشتم بازی می کردم ، یونگی کنارم روی مبل نشسته بود و بدون این که کاری بکنه به تلویزیون خاموش خیره شده بود من تلاشی برای پریدن وسط افکارش نکردم ولی بکدفعه دیدم داره با لبخند خیلی غمگین به من نگاه می کنه ازش پرسیدم به چی می خنده گفت که به زندگیش ، بیخیال شدم با خودم فکر کردم که شاید یاد یه خاطره شاد یا غمگین افتاده ، برای بار دوم وقتی نگاهش کردم اون لبخند روی صورتش نبود خیلی غمگین به نظر می رسید بازم ازش پرسیدم .. پرسیدم که چرا انقدر غمگینه اون بازم جواب داد که به زندگیش فکر می کرده . مکثی کردم و نفس عمیقی کشیدم : نمی دونم .. واقعا نمی دونم چی شد که یکدفعه بهم گفت می خواد بهم یه چیزی بگه .

جین با کنجاوی و نگرانی به سمتم خم شد : خب .

_ گفت بین حرفش نپرم و ازش عصبانی نشم ، من ..من گیج شده بودم نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته و بعد اون شروع به گفتن چیزایی مثله این که دیگه نمی تونه خودش رو تحمل کنه و دیگه نمی تونه این رازو فقط برای خودش نگه داره کرد و بعدش اون گفت ... اون گفتش که..

+اون چی گفت ؟ نامجون با حالتی عصبی پرسید .

_اون گفت که عاشقمه .

+چی ! نامجون با وحشت عقب پرید و تقریبا فریاد زد ، انگار که درست توی همون لحظه یک اژدها دیده .

اون گفت عاشقمه ، دوست داره دستمو بگیره کنارم باشه دوست داره منو ببوسه ، گفت دیگه نمی تونه تحولم کنه ازم خواست که از خونش برم تا راحت تر فراموشم کنه .

با ناراحتی ای عمیق زمزمه کردم و با دست هام چشم هامو پوشوندم ، واقعا دیگه نمی دونستم باید چکار کنم !

+ نامجون ، می شه چند لحظه تنهامون بذاری ؟ جین به آرومی زمزمه کرد و دستش رو روی بازوی نامحون وحشت زده گذاشت . نامجون باشه زیر لب گفت و از سالن خارج شد .

+ تهیونگ میشه منو نگاه کنی؟ جین با بی صبری گفت .

سرم رو بالا بردم و به صورت جدی جین نگاه کردم .

+ تو به خاطر چی گریه می کردی؟ اصولا کسی که باید گریه و زاری کنه تو نیستی ، پس بهم بگو برای چی داشتی گریه می کردی ؟

با بهت به جین نگاه کردم ، چرا داشت این سوال و
می پرسید ؟

+زود باش تهیونگ ما تا پایان دنیا وقت نداریم!

_من....من فقط نمی خوام که .. که یونگی ازم دور بشه ، دوست دارم کنارم باشه، دوست دارم که دوستم داشته باشه . با خجالتی غیر منطقی لب زدم .

+منطقیش این نیست که بخوای یونا کنارت باشه و دوست داشته باشه ؟

_ من نمی دونم .

+بذار یه چیزی رو ازت بپرسم تهیونگ خواهش می کنم عجولانه و بدون فکر جواب نده خب .

_ باشه .

+ تو واقعا عاشق اون دختری ؟ حسی که بهش داری واقعا عاشقانه است ؟

_نه.

_____________________________________________________

سلام ستاره ها ⭐💫

حالتون چطوره ؟ امیدوارم خوب باشید ☺ نویسندتون فردا کنکور داره ولی نشسته براتون پارت می نویسه 😂😅 اصلا فکر نکنم آدم به بیخیالی من وجود داشته باشه هههیهیهیه خلاصه اگه شما هم کنکوری هستید مثله من امیدوارم موفق باشید 😆

راستی خبر خوبمو شنیدید ؟ قراره یه فیک تهگی خوجل داشته باشیم و حسابی نیاز به چرب کردن داره ☺ هیهیه

منتظر کامنت های قشنگتون هستم محض رضای خدا ای سایلنت ریدرا های عزیز یه اعلام وجودی بکنید من حداقل دلم خوش بشه .

دوستون دارم😍




[ SiLeNuS ]Where stories live. Discover now