مهمونی های دوستانه پر از کار های احمقانه است ، دوباره می گم کار های خیلی خیلی احمقانه .
برای همین بود که همیشه خودم رو از این دورهمی ها دور میکردم ، ولی وقتی جین به چیزی گیر می داد منصرف کردنش امکان پذیر نبود و برای همین بود که من اینجا بودم .
بین پنج آدم بی مغز !
بطری های رها شده اطراف خونه و صدای قهقه های جیمین و هوسوک نشون دهنده وخامت اوضاع بود .
البته باید بگم که خودم هم کمی مست و گیج بودم و مطمئنا گونه هام قرمز شده بود و همین موضوع باعث می شد که دیگه ترسناک به نظر نیام .
«بیاید حالا که همه دور همیم یکم تفریح کنیم » جین در حالی که یکی از پاهاش روی رون های نامجون و دیگری خیلی دورتر از اون یکی روی میز قرار داشت با خوشحالی گفت .
«من یه پیشنهااااد عااالییی دار..ههح ..م»
با شنیدن صدای هوسوک آهم رو پر سر و صدا بیرون دادم امیدوارم امشب هممون سالم بمونیم چیز دیگه ای نمیخوام.
هوسوک در حال کمرشو با ریتم آهنگ شادی که از باند ها پخش می شد تکون می داد از روی مبل بلند شد و بعد از برداشتن چند بطری پر از سوجو روی زمین خالی نشست : بیاید جرئت و حقیقت بازی کنیم .
لبخند ژکوندی که بعدش زد باعث شد از استرس اسید داخل معده ام بجوشه و چهره ام از درد داخل هم بره.
_مگه بچه شدی هوسوک . با صدای یکنواختی گفتم.
«من از پیشنهادت خوشم اومد ، مونی هم بازی می کنه و تو یونگی خیلی دلت می خواد به مامانت زنگ بزنم و تمام گند کاری هات تو چند سال اخیر رو بهش بگم؟ اگه همچین چیزی رو نمی خوای تو هم اون کون خوشگلت رو از روی مبل بردار و به ما ملحق شو .
نباید باهاش دوست می شدم . برای هزارمین بار این جمله رو تکرار کردم ، اصلا اون الهه عوضی باید بجای من سراغ یه عوضی مثل جین می رفت .
بی حوصله خودم رو کنار تهیونگ روی زمین پرتاب کردم . تهیونگ خیلی عجیب شده بود از وقتی شروع به نوشیدن کردیم کم حرف تر شده بود و بیش تر با نگاه های سنگین خیره نگاهمون می کرد ، فکر کنم رفتارش تو مستی نود درجه تغییر میکنه .
جیمین حتی از حالت عادی هم چسبنده تر شده بود و دائما آویزون جین یا هوبی میشد و با حالت معصوم چهره اش در خواست های عجیب و خنده دار می کرد .
«قوانینی که می گم رو خوب گوش کنید چون فقط یکبار تکرار میکنم »جین در حالی که چند بطری دیگه هم به بطری های روی زمین اضافه می کرد گفت.
«چرا تو باید قانون بذاری؟» هوسوک لب هاشو آویزون کرد «این من بودم که پیشنهاد این بازی رو دادم »
«مثل این که یادت رفته بزرگ ترین فرد توی این جمع کیه؟»
وقتی دید هوسوک چیزی نمیگه و مشغول ور رفتن با لپ های صورتی وگرد جیمینه دوباره صداشو صاف کرد : خب همونطور که گفتم خوب گوش کنید . اول این که از یک نفر شروع می کنیم و به ترتیب هممون ازش سوال می پرسیم هر کس می تونه فقط دو بار حقیقت رو انتخاب کنه. اگه به هر دلیلی نخواستید جواب سوالی رو بدید یا اون کار رو انجام بدید باید یکی از این بطری ها رو کامل بخورید .خب دیگه همینا بود اول از هوسوک شروع میکنیم .
YOU ARE READING
[ SiLeNuS ]
Fanfiction[Completed] یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خیلی وقته تمام افکارم متعلق به توعه . به هر چيزي که فکر مي کردم راجب تو بود ، به هرجايي که نگاه مي کردم تو رو مي ديدم ، احساس گیج کننده ای بود .... وبعد فهميدم ... من فهميدم که شايد يونا رو دوست داشته باش...