دفعه دوم که از خواب بیدار شدم سنگینی بیشتری رو روی بدنم احساس کردم ، اگه بخوام وضعیتم رو توصیف کنم تهیونگ تقریبا روی من خوابیده بود .
احساس خرس عروسکی ای رو داشتم که بچه ای محکم بغلش کرده بود .
احساس خفگی و گرمایی که بهم فشار می آور باعث شد که با لگد تهیونگ رو که عمیقا خواب بود روی زمین پرت کنم .
+آخخهههخ چته چرا اینجوری میکنی ؟ در حالی که باسنش رو ماساژ میداد غر غر کرد .
_شرمنده ولی فکر کنم تو منو با تُشَکِت اشتباه گرفتی ، با چه اجازه ای اومدی تو اتاق من و روی من خوابیدی ؟
+فکر کنم دیشبم بهت گفتم که سالن خیلی سرد بود و اگه اونحا میخوابیدم قطعا سرما میخوردم .
_فکر نکنم اونقدر صمیمی باشیم که بخوای خودتو کنارم جا کنی و رو تختم بخوابی (داره انتقام میگیره😂) سردت بود میتونستی روی زمین بخوابی .
با اخم بلند شد و دستاشو روی تخت گذاشت و به سمتم خم شد: از حرفای اون روزم ناراحتی که داری اینجوری رفتار میکنی ؟
بچه پرو هر چی تونسته بهم گفته بعد الان با پرویی میگه از دستم ناراحتی!
_نباید ناراحت باشم !؟تو منو جلوی مردم خجالت زده کردی و چیزی نمونده بود که مشتت رو پای چشمم بخوابونی .
اخمی کرد : قبول دارم که خیلی عوضی بودم ولی من فقط نگران دوستم بودم وقتب فهمیدی چرا اونکارو کردم دیگه نباید از دستم ناراحت باشی .
_اوه جدا باید و نباید رو تو تعیین میکنی ؟ متاسفم ولی من تصمیم گرفتم همون طور که گفتی دیگه اطراف تو و دوستت نپلکم پس لطفا تو هم همین کار رو کن و طرف من نیا .نمیخوام فردا اگه بلایی سر تو و دوستت اومد از چشم من ببینی .
بعد از این که حرف هامو داخل صورتش کوبیدم دست هاشو کنار زدم و از روی تخت بلند شدم و بعد از برداشتن موبایلم از اتاق خارج شدم.
تمام ساعات بعدی با اخم های تهیونگ و بی توجهی های من بهش گذشت ، جین هم با دیدن این که ما هیچکدوم قصد حرف زدن با هم رو نداریم بیخیال نصیحت کردن و حرف زدن شد و با جیمین مشغول بازی کردن با کنسول بازی شد . نامجون هم در حال چک کردن موسیقی های خامی که ساخته بودم بود و تنها کسی که این وسط بیکار و ناراضی دست به سینه نشسته بود تهیونگ بود .
با زنگ خوردن موبایل تهیونگ تمام نگاه ها برای ثانیه ای به سمتش برگشت و بعد دوباره همه مشغول کار های خودشون شدند . تهیونگ لبخند محوی زد و تماس رو برقرار کرد : سلام عزیزم .....خوبم نه خونه جین نیستم با هیونگ اومدیم خونه دوستش......اوهوم ، نه شب میام سراغت بریم بیرون ........من هیچ جا رو بلد نیستم گذاشتم خودت انتخاب کنی......میدونم من بهت اعتماد دارم .... نه ساعت هشت میام سراغت ......اوهوم منم دوست دارم فعلا.
با لبخند تماس رو قطع کرد . جین با تعجب برگشت و به تهیونگ که هنوز در حال لبخند زدن بود نگاه کرد : تهیونگ !!!!!+بله ؟ !
_یک هفته نشده که برگشتی .
+خب.!
_چطور تو این زمان دوست دختر پیدا کردی ؟
+هیونگ ته ته یک ساله که دوست دختر داره . دختره واسه سال نو اومده بود آمریکا که با ته آشنا شد و از هم خوششون اومد .
_خدای من تهیونگ تو دوست دختر داشتی و به من نگفتی .
مثل این که من تنها کسی هستم که تا حالا دوست دختر یا دوست پسر نداشته . پسری که چند سال ازم کوچیکتره یک ساله که قرار میزاره ،صمیمی ترین دوستام چند سالی هست که با هم رابطه دارن ، جیمین یه رابطه ناموفق داشته هوسوک ماهانه با دختر و پسرای جدید قرار میزاره و من هنوز حتی اولین بوسه ام رو هم نداشتم !
من که هیچ تجربه ای برای برقراری ارتباط عاشقانه با جنس مخالف رو ندارم چجوری می خوام تا سال بعد دختری که یک ماه گرفتگی روی کمرش داره رو پیدا کنم ؟!!))))))))))))))))))))))))))))))))((((((((((((((((((((((((((((((
سلام (^v^)
همنطور که می بینید من قصد ندارم همه چیز رو آسون کنم ψ(`∇')ψ
باید برای عاشقانه ها صبر کنید .به نظرتون کاور فیک خوبه یا عوضش کنم یه کاور جدید درست کردم ؟( ' ▽ ' )
خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم 💖
YOU ARE READING
[ SiLeNuS ]
Fanfiction[Completed] یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خیلی وقته تمام افکارم متعلق به توعه . به هر چيزي که فکر مي کردم راجب تو بود ، به هرجايي که نگاه مي کردم تو رو مي ديدم ، احساس گیج کننده ای بود .... وبعد فهميدم ... من فهميدم که شايد يونا رو دوست داشته باش...