شاید نباید تسلیم می شدم ؟!
سرمو برگردوندم تا بار دیگه به پیرمردی که کنارم بود نگاه کنم و ازش بپرسم چرا این حرف ها رو به من گفته ، اما هیچکس اونجا نبود .
زندگیم اونقدر عجیب و غریب شده بود که اگه یه روح می دیدم تعجب نمی کردم.
از روی نیمکت سرد بلند شدم و به سمت خونه به راه افتادم ، باید تلاشمو می کردم تا حداقل بعدا از دست خودم بخاطر این روز ها عصبانی نشم.
****
تهیونگ خونه نبود ، حتما با اون دختره بیرون بود ، دختری که دوسش داشت .
جیمین روی کاناپه در حال دیدن سریال بود و جین و نامجون داخل اتاق بودن، بهترین موقعیت بود تا می فهمیدم می تونم امیدوار باشم یا نه.
_جیمین ، می تونیم حرف بزنیم؟
به سمتم برگشت و با چهره ای متعجب نگاهم کرد : حتما هیونگ .
_اِمم ممکنه که سوالم یکم عجیب باشه برات اما لطفا جوابمو بده باشه؟
+حتما هیونگ ، تا جایی که بتونم کمکت می کنم.
_تو و تهیونگ سال های زیادیه که دوست هستید و حتما از تمام راز های هم با خبرید . در واقع جین یک دوست پسر داره و همین طور یه تجربه ناموفق با سه پسر داشتی ، می خواستم بدونم که ممکنه که تهیونگ هم بتونه یه دوست پسر داشته باشه ؟
جیمین کمی نگاهم کرد ، نگاهش پر از حرف بود .
بعد از چند لحظه بالاخره سکوت رو شکست : نمی دونم چرا این سوال رو می پرسی ولی تهیونگ هیچ وقت با من راجب گرایشش و تمایلات جنسیش حرف نمی زنه . ما داخل مدرسه با هم آشنا شدیم و کم کم به بهترین دوست همدیگه تبدیل شدیم ، خب اون چهره ی زیبایی داره خوش اخلاق و اجتماعیه و این طبیعیه که همه بخوان باهاش رابطه داشته باشن چه دوستانه چه عاشقانه ولی من تا به حال ندیدم که تهیونگ با یک پسر رابطه ای جز دوستی داشته باشه ، دوست دخترای زیادی داشته ولی تا حالا با هیچ پسری رابطه نداشته برای همین من فکر نمیکنم که از پسر ها خوشش بیاد .
«فکر نمی کنم که از پسر ها خوشش بیاد »
تبریک می گم مین یونگی ، تو خوش شانس ترین آدم روی زمینی .
+برای چی این سوالو پرسیدی هیونگ؟ جیمین با کنجکاوی پرسید .
_خب آخه خیلی بهم می چسبه گفتم اگه از پسرها خوشش میاد بهش بگم که من گی نیستم.
+اوه هیونگ (بلند خندید) تهیونگ خیلی چسبندس این یکی از خصوصیاتشه .
_ممنون جیمینی. با نا امیدی که ناگهانی داخل وجودم شکل گرفته بود زمزمه کردم و راهی اتاقم شدم .
من هیچ تجربه ای تو رابطه عاشقانه نداشتم ، هیچ چیز از دوست داشتن و عشق نمی دونستم و حالا باید یک پسر استریت رو عاشق خودم می کردم .
احتمال قبول شدن آزمون ورودی هاروارد بیش تر از عاشق کردن تهیونگ به نظر می رسید .
واقعا باید چه کار می کردم ؟
****
میگن هر چی بیش تر از یک موضوع فرار کنی بیش تر داخلش غرق می شی .
فکر کنم واقعیت داشته باشه، روز هاست که دارم بیش تر و بیشتر از تهیونگ فرار می کنم ، از خودم فرار می کنم اما آخرش خودم رو کنار تهیونگ پیدا می کنم در حالی که می خندیم ، شوخی می کنیم ، بحث می کنیم .
نمی دونم دارم با زندگیم چه کار می کنم اما نمی تونم جلوشو بگیرم وقت گذروندن با تهیونگ رو دوست دارم ، دوست بودن با تهیونگ رو دوست دارم .
اون عجیب و پر سر و صداست ،بعضی وقت ها خیلی لوس و بعضی وقت ها خیلی مردونه می شه .
تهیونگ ، تهیونگ و تهیونگ تمام چیزیه که یک ماهه که دارم بهش فکر می کنم و نمی تونم دست از فکر کردن بهش بردارم مثل این که واقعا طلسم شدم.
همه چیز تهیونگ داره منو داخل خودش غرق می کنه .
اسم احساسم بهش عشق نیست مطمئنم ، حتی دوست داشتن هم نیست فقط یک وابستگی خیلی سادست، خیلی خیلی ساده .
______________________________________________________
سلام 😊
اولین چیزی که می خوام بگم اینه که واقعا معذرت می خوام بابت این تاخیر طولانی ، بعضی هاتون پیام داده بودین و فکر کرده بودید که اپ این فیک متوقف شده .
آپ این فیک همون طور که گفته بودم متوقف نمیشه و تا آخرش ادامه داره .
نمی خواستم انقدر وقفه بینش بیفته که داستان یادتون بره ولی واقعا مغزم قفل کرده بود و نمی تونستم ادامشو بنویسم و از یک طرف بیش تر تمرکزم روی لووک لایک رز بود .
خلاصه دیگه زیاد حرف نزنم بالاخره شاخ غول رو شکوندم و نوشتم و از این به بعد دیگه زود زود آپ می کنم 😆شما هم ووت بدید و خوشحالم کنید که دیگه از این اتفاق ها پیش نیاد😊
YOU ARE READING
[ SiLeNuS ]
Fanfiction[Completed] یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خیلی وقته تمام افکارم متعلق به توعه . به هر چيزي که فکر مي کردم راجب تو بود ، به هرجايي که نگاه مي کردم تو رو مي ديدم ، احساس گیج کننده ای بود .... وبعد فهميدم ... من فهميدم که شايد يونا رو دوست داشته باش...