باد خنکی می وزید و باعث می شد که پا های بدون پوششم از سرما بی حس بشن. حتما باز جین قبل رفتن پنجره ها رو باز گذاشته.!!
اما صبر کن ببینم، من که خونه خودم نبودم !
تهیونگ و جیمین از آمریکا برگشته بودند و من رفتم دنبالشون . بعد هم رفتم داخل اتاق نامجون استراحت کنم که یک پروانهِ قرمز دیدم و بعد لمسش کردم و از حال رفتمم!!!به سختی پلک های بهم چسبیده ام رو از هم باز کردم .
_ وات دِ فاک ! تو دیگه کدوم خری هستی ؟؟
با دیدن مردی که با چشم های عسلی و کشیده اش از فاصله نزدیک به صورتم نگته می کرد فریاد زدم و به سرعت روی چیزی که شبیه تخت بود نشستم و با وحشت به اطرافم نگاه کردم.
همه چیز حس آشنا و عجیبی داشت . دیوار های سفید که با طرح های طلایی پوشیده شده بودند ، وسایل به شدت زیبا و عجیب که به زیبایی داخل اتاق چیده شده بودند خیلی عجیب و آشنا بودند .
از همه عجیب تر مردی بود که با کنجکاوی به من خیره بود ._تو کی هستی ؟ اینجا کجاست؟ در حالی که به شدت ترسیده بودم پرسیدم .
+ سلام یونگی شی . حالت خوبه؟
_چرا جواب سوالمو نمیدی ؟ اینجا کجاست ؟ تو کی هستی؟ اسممو از کجا میدونی؟
+ اوه خوشحالم که می شنوم حالت خوبه . من سول هستم (sol )
_ برام مهم نیست اسمت سول یا هر کوفتِ دیگه ای ، ازت پرسیدم من کجام ؟ چرا من رو دزدیدید؟ دوستام کجان؟
+بله اسمم سول هست و یونگی شی من شما رو ندزدیدم.
_پس من اینجا چکار میکنم ؟ اصلا اینجا کجاست؟
+ اینجا سیلنوس هست و شما پروانه قرمز رو ملاقات کردید برای همین اینجا هستید .
_سیلنوس دیگه چیه ؟ صبر کن ببینم تو هم درباره پروانه ها میدونی ! تو حتی درباره اون پروانه قرمز کوچولو هم میدونی؟
+میدونم خیلی سوال دارید ، درکتون میکنم منم اولین باری که وارد سایلینوس شدم همین قدر وحشت زده بودم . اما من اجازه پاسخ دادن به سوالاتتون رو ندارم . الان باید کم کم شما رو برای ملاقات با ایریس آماده کنم.
_ایریس چیه؟
+ایریس الهه همه ماست. باعث نظم و عدالت در این سرزمین ایریس بوده.
_اون پروانه ها رو می فرسته؟
+من هیچ اطالاعاتی درباره پروانه ها و ایریس ندارم ، البته اگر هم داشتم اجازه گفتن نداشتم ، بهتره بلند بشید تا به ملاقات ایریس بریم .
در حالی که از روی تخت بلند میشدم و به دنبال مردی که به شدت احساس میکردم زاده تخیلات خودم هست می رفتم ، اعتراض کردم: اما من خیلی سوال دارم ، یکی باید باشه که جوابم رو بده ! اصلا اگه دوست هام ببینند که من داخل اتاق نیستم نگرانم می شن و بعد از این که پیدام نکردند به پلیس خبر میدن تا دنبالم بگردند !
+ اوه یونگی شی نگران نباش جسم تو الان داخل اتاق دوستت هست و این روح تو هست که به سایلینوس سفر کرده.
_اما..! اما این امکان پذیر نیست من جسم دارم چطور ممکنه؟
+خب این یکی از خاصیت های این سرزمینِ که به روح هایی که به اینجا سفر میکنند جسم موقت میبخشه ، و این کار باعث میشه سیلنوس از خطر دور بشه چون جسم به روح افراد اجازه انجام کار هایی که به ضرر اینجا و افرادش هست رو نمیده.
_این اتفاقات همه تاثیر اون ملاقه ای هست که به سرم خورد . همه ی این ها توهمِ.
+ یونگی شی این اتفاقات توهم نیست ، بلکه مقدر شده بود که وقتی شما پروانه قرمز رو ملاقات کردید به اینجا بیاید .
_ اما چرا من ؟ چرا این اتفاقات ها برای من رخ میده؟
+ من که گفتم هیچ اطلاعی راجب به شما ندارم فقط به من گفته شده تا شما رو به ملاقات ایریس ببرم .
سوال دیگه ای نپرسیدم و پشت سول راه افتادم . به قدری گیج و سردرگم بودم که انگار قدرت تحلیلمو از دست داده بودم .
همه چیز رویایی بود ستون های تراش خورده ، مجسمه های زیبا که شبیه الهه های یونانی بودند، آبنما ، نقاشی های روی دیوار ها همه رویایی بودند.
وقتی از قصر کوچیک و زیبا خارج شدیم تازه مفهوم زیبایی رو درک کردم.
خونه های کوچیک و مرمری تمام اطراف جایی که شبیه به یک دهکده بود رو پر کرده بودند ، درخت های انبوهی که نور خورشید روی برگ های سبز و نارنجی رنگشون می تابید ، صدای آبی که نشانه ای از وجود رودخانه یا آبشار بود کاملا مثل فضای یکی از داستان های فانتزی بود .
جایی مثل دهکده پری ها!!
همه چیز خیلی غیر قابل باور بود .
خیلی خیلی غیر قابل باور.
__________________________________________________
سلام°^°
من یکمی ناراحتم°^°
چون به نظر میرسه که داستان رو دوست ندارید .ᕙ(⇀‸↼‶)ᕗ
اگه دوسش ندارید دیگه ادامه ندمش؟؟ ¬ _¬
YOU ARE READING
[ SiLeNuS ]
Fanfiction[Completed] یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خیلی وقته تمام افکارم متعلق به توعه . به هر چيزي که فکر مي کردم راجب تو بود ، به هرجايي که نگاه مي کردم تو رو مي ديدم ، احساس گیج کننده ای بود .... وبعد فهميدم ... من فهميدم که شايد يونا رو دوست داشته باش...