[ SiLeNuS ]

again

نیمه شب بود که با صدای در زدن از خواب پریدم ، به خاطر این که پرده ها رو کشیده بودم اتاق اونقدر تاریک بود که حتی نمیتونستم ساعت روی دیوارو ببینم . قبل از این که چیزی بگم دستگیره در به پایین کشیده شد و در با صدای آرومی باز شد . سایه قد بلند بعد از وارد شدن به اتاقم آروم درو بست.

_جیین اینجا چکار میکنی؟

+من جین نیستم تهیونگم .

متعجب نیم خیز شدم :مطمئنم خیلی از نیمه شب گذشته پس میتونم بدونم داخل اتاق من چکار می کنی؟

+واقعا نامردیه که هر دفعه من باید داخل سالن بخوابم و قندیل ببندم .بزار پیشت بخوابم وگرنه تا صبح سرما می خورم .

خدایا خواهش میکنم هر چه زودتر اون پکیج کوفتیشون درست بشه .دوباره دراز کشیدم و روبه تهیونگ که هنوز ایستاده بود گفتم : خیلی خب بیا بخواب فقط به من نچسب.

ده ثانیه بعد تهیونگ کنارم زیر پتو فرو رفته بود . داشتم داخل سکوتی که ایجاد شده بود کم کم بخواب می رفتم که دست های تهیونگ دورم حلقه شد: هیونگ؟

_هوممم بزار بخوام . نالیدم و سرمو بیشتر به بالش فشار دادم تا شاید اینجوری تهیونگ از کنارم محو شه و من راحت بخوابم.

+دلم نمیخواد که با هم اینجوری باشیم قبول دارم که خیلی عوضی بودم ولی تو هم تلافیش رو سرم در آوردی دیگه عملا وقتی میایم خونت منو با دیوار یکی میبینی و هیچ توجهی بهم نمیکنی! غر غر کرد.

انگار قرار نبود که امشب بخوابم.غلت خوردم و به سمت تهیونگ که موقع خواب مثل کنه میشد برگشتم.

_خوبه که قبول داری چه عوضی هستی ، اون روز احساس یه تیکه اشغالو داشتم که کسی دورم انداخته اگه برای جیمین می ترسیدی می تونستی بهم بگی منم مثل یک انسان بالغ به حرفت گوش می دادم ، اما تو چکار کردی مثل یه تیکه گوه باهام رفتار کردی هوسوک بیچاره رو کتک زدی با این کارت باعث شدی که به سن و عقلت شک کنم .

+هیوونگ تو هم اگه جای من بودی همین کارو میکردی . دلت نمیخواست یک نفر که قبلا هر روز لپ های قشنگش و داخل دستت می چلوندی با گونه های فرو رفته و استخونی ببینی . حالا هم انقدر با من بد رفتاری نکن و دوسم داشته باش .

_اوووی چرا انقدر به من چسبیدی برو اون طرف دوست داشته باشم هم نباید انقدر به من بچسبی برو اون طرف .

+ولی حالا دیگه دوستیم میتونم هر چقدر که می خوام بهت بچسبم.

_تهیونگ من خوابم میاد اینطوری نمیتونم بخوابم.

+بگیر بخواب یونگی من ولت نمی کنم.