با احساس گرمای زیادی از خواب پریدم ، سرم درد می کرد انگار یک ماشین چند بار از روی بدنم رد شده بود .
دیشب چه اتفاقی افتاده بود ؟!
تقریبا هیچی از بعد سوال هوسوک به یاد ندارم .
به سختی کمی بدن خشک شده ام رو حرکت دادم که درد بدی تو پایین تنه ام پیچید .
با صدای ناله ام حرکتی رو کنارم احساس کردم با تعجب چرخیدم و به کنارم نگاه کردم .
تهیونگ در حالی که کاملا با ملافه پوشیده شده بود غرق خواب بود . بازم اومده بود کنار من خوابیده بود!
به سختی از روی تخت بلند و سعی کردم که راه برم . لباس ها به شدت بوی عرق و الکل می داد .
لنگان ، لنگان از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخونه رفتم .
جین تنها درحالی سرش رو بین دست هاش گرفته بود پشت میز نشسته بود ، انگار عصابش از چیزی خورد بود .
با دستم چند بار روی کانتر کوبیدم تا توجهشو به خودم جلب کنم .
سرشو بالا گرفت و با دیدن من اخم روی صورتش غلیظ تر شد ._صبح بخیر ، چرا تنها اینجا نشستی ؟
+حالت خوبه یونگی ؟ با نگرانی که به وضوح از صداش معلوم بود پرسید .
_چرا باید بد باشم ، فقط نمی دونم دیشب چه غلطی کردم که انقدر بدنم درد می کنه ؟ تو چیزی از دیشب به یاد داری یا تو مسته مست بودی ؟
+هیچ چیز از دیشب به یاد نداری؟
دیشب چه اتفاقی افتاده بود که جین بابتش انقدر نگران بود: نه از بعد سوال هوسوک چیزی به یاد ندارم چه اتفاقی افتاد .
+خدای من . صورتشو با دست هاش پوشوند و نالید .
_چی شده هیونگ ؟
مصنوعی خندید و دست هاشو تو هوا تکون داد : هیچی ، هیچی نشده .
_باشه ، من میرم حمام .
+اه حتما ، برو .
شونه ای از این رفتار عجیب و غریبش بالا انداختم و از آشپزخونه خارج شدم .
شلوارم رو به سختی از پاهام خارج کردم.
با شوک به لکه های قرمز رنگی که روی رون هام دیده می شد نگاه کردم .
دیشب چه کوفتی اتفاق افتاده بود ؟
به سرعت به سمت آینه رفتم . با دیدن گردن و سینه هام که مثل رون هام پر از لکه های قرمز رنگ بود نفس توی سینه ام حبس شد .
چه غلطی کرده بودم؟!
به سرعت در رو باز کردم و به سمت آشپزخونه دویدم ، توجه ای به فردی که وسط راه باهاش برخورد کردم نکردم. حتی توجه ای به این که دارم با شرت وسط خونه می دوم نکردم .
با شدت خودم رو داخل آشپزخونه پرت کردم :جین !
با صدایی که به سختی از گلوم خارج میشد نالیدم وتوجه جین رو به خودم جلب کردم.
+چیش.... با دیدن وضعیت من حرفش رو خورد .
_دیشب، .... دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
داشت گریه ام می گرفت .
+یونگی.
_هی..ونگ لطفا بهم بگو چه اتفاقی افتاد ، خواهش می کنم .
+جین هیونگ اینجا چخبره؟ با صدای تهیونگ سرمو به سمتش برگردوندم .
با دیدن بالا تنه لخت و پر از کبودیش خشکم زد .
سرم گیج رفت ، صحنه ای از بوسه های پر حرارت ، ضربه های عمیق و ناله های بلند جلوی چشمم اومد .
زانو هام لرزید و روی زمین افتادم . من دیشب با تهیونگ خوابیده بودم .!
آب دهانم رو به سختی قورت دادم و نگاهمو بالا بردم و به تهیونگی رسیدم که خشک شده به من خیره بود .
من چکار کرده بودم؟
_____________________________________________________
ببشخید اگه خیلی کوتاه بود 🙏
ولی فعلا همینو بخونید تا یک پارت طولانی و تپل مپل براتون بنویسم .
کامنت یادتون نره 😰
YOU ARE READING
[ SiLeNuS ]
Fanfiction[Completed] یک روز به خودم اومدم و فهمیدم که خیلی وقته تمام افکارم متعلق به توعه . به هر چيزي که فکر مي کردم راجب تو بود ، به هرجايي که نگاه مي کردم تو رو مي ديدم ، احساس گیج کننده ای بود .... وبعد فهميدم ... من فهميدم که شايد يونا رو دوست داشته باش...