subversion

806 216 73
                                    

با احساس گرمای زیادی از خواب پریدم ، سرم درد می کرد انگار یک ماشین چند بار از روی بدنم رد شده بود .

دیشب چه اتفاقی افتاده بود ؟!

تقریبا هیچی از بعد سوال هوسوک به یاد ندارم .

به سختی کمی بدن خشک شده ام رو حرکت دادم که درد بدی تو پایین تنه ام پیچید .

با صدای ناله ام حرکتی رو کنارم احساس کردم با تعجب چرخیدم و به کنارم نگاه کردم .

تهیونگ در حالی که کاملا با ملافه پوشیده شده بود غرق خواب بود . بازم اومده بود کنار من خوابیده بود!

به سختی از روی تخت بلند و سعی کردم که راه برم . لباس ها به شدت بوی عرق و الکل می داد .

لنگان ، لنگان از اتاق خارج شدم و به سمت آشپزخونه رفتم .

جین تنها درحالی سرش رو بین دست هاش گرفته بود پشت میز نشسته بود ، انگار عصابش از چیزی خورد بود .

با دستم چند بار روی کانتر کوبیدم تا توجهشو به خودم جلب کنم .
سرشو بالا گرفت و با دیدن من اخم روی صورتش غلیظ تر شد .

_صبح بخیر ، چرا تنها اینجا نشستی ؟

+حالت خوبه یونگی ؟ با نگرانی که به وضوح از صداش معلوم بود پرسید .

_چرا باید بد باشم ، فقط نمی دونم دیشب چه غلطی کردم که انقدر بدنم درد می کنه ؟ تو چیزی از دیشب به یاد داری یا تو مسته مست بودی ؟

+هیچ چیز از دیشب به یاد نداری؟

دیشب چه اتفاقی افتاده بود که جین بابتش انقدر نگران بود: نه از بعد سوال هوسوک چیزی به یاد ندارم چه اتفاقی افتاد .

+خدای من . صورتشو با دست هاش پوشوند و نالید .

_چی شده هیونگ ؟

مصنوعی خندید و دست هاشو تو هوا تکون داد : هیچی ، هیچی نشده .

_باشه ، من میرم حمام .

+اه حتما ، برو .

شونه ای از این رفتار عجیب و غریبش بالا انداختم و از آشپزخونه خارج شدم .

شلوارم رو به سختی از پاهام خارج کردم.

با شوک به لکه های قرمز رنگی که روی رون هام دیده می شد نگاه کردم .

دیشب چه کوفتی اتفاق افتاده بود ؟

به سرعت به سمت آینه رفتم . با دیدن گردن و سینه هام که مثل رون هام پر از لکه های قرمز رنگ بود نفس توی سینه ام حبس شد .

چه غلطی کرده بودم؟!

به سرعت در رو باز کردم و به سمت آشپزخونه دویدم ، توجه ای به فردی که وسط راه باهاش برخورد کردم نکردم. حتی توجه ای به این که دارم با شرت وسط خونه می دوم نکردم .

با شدت خودم رو داخل آشپزخونه پرت کردم :جین !

با صدایی که به سختی از گلوم خارج میشد نالیدم و‌توجه جین رو به خودم جلب کردم.

+چیش.... با دیدن وضعیت من حرفش رو خورد .

_دیشب، .... دیشب چه اتفاقی افتاد ؟

داشت گریه ام می گرفت .

+یونگی.

_هی..ونگ لطفا بهم بگو چه اتفاقی افتاد ، خواهش می کنم .

+جین هیونگ اینجا چخبره؟ با صدای تهیونگ سرمو به سمتش برگردوندم .

با دیدن بالا تنه لخت و پر از کبودیش خشکم زد .

سرم گیج رفت ، صحنه ای از بوسه های پر حرارت ، ضربه های عمیق و ناله های بلند جلوی چشمم اومد .

زانو هام لرزید و روی زمین افتادم . من دیشب با تهیونگ خوابیده بودم .!

آب دهانم رو به سختی قورت دادم و نگاهمو بالا بردم و به تهیونگی رسیدم که خشک شده به من خیره بود .

من چکار کرده بودم؟

_____________________________________________________

ببشخید اگه خیلی کوتاه بود 🙏

ولی فعلا همینو بخونید تا یک پارت طولانی و تپل مپل براتون بنویسم .

کامنت یادتون نره 😰

[ SiLeNuS ]Where stories live. Discover now