LOSING GAME 6

398 34 0
                                    

تهیونگ در حالی که دریچه صدای تلفنش رو نگه داشته بود سمت اونا میاد و با صدای آرومی میگه:باباته!..بابات!
جیمین هول میشه و میگه:چرا به تو زنگ زده؟
تهیونگ گوشی رو میذاره توی دستای جیمین و میگه:چون توی آشغال جواب نمیدادی!..حالا بگیرش..
گوشی رو میده دست جیمین و بهش نگاه میکنه.
جیمین با یه لبخند استرسی گوشی رو میگیره کنار گوشش.
جیمین:سلام بابا!..آره ممنون..شما چی؟...ببخشید جواب ندادم اصلا یادم نیست گوشیم رو کجا گذاشتم..آمم..نامزدم؟؟
بعد به کیارا نگاه میکنه.
کیارا با تعجب نگاش میکنه که میگه:بله اون الان اینجاست!..آوردمش خونمون...آره الان گوشی رو میدم بهش!
کیارا با شنیدن این حرف تند تند دستاش رو تو هوا تکون میده و آروم میگه:نه نه نه!!
جیمین هم آروم میگه:زودباش بگیرش!
گوشی رو میده بهش و با دستاش اشاره میکنه حرف بزنه.
با دستای لرزون گوشی رو میذاره کنار گوشش و اصلا نمیتونه تصور کنه بابای جیمین چجوریه!
کیارا:الو!؟
یهویی یه صدای شاد و بامزه که باعث شد فکر کنه چه آدم بامزه و گوگولی ای پشت خطه!
پدر جیمین:وای خدای من!!این صدای بهشتی مال عروس منه؟!فوق العاده ست!
کیارا یه لبخند استرسی میزنه و میگه:اوه!..ممنون!..
جیمین با دست اشاره میکنه که بذاره رو بلندگو.
میذاره رو بلندگو.
پدر جیمین:خب چیشد که خواستی بعد از یه سال بیای خونه نامزدت؟
با تعجب به جیمین نگاه میکنه!یه سال!
جیمین دستاش رو به حالت التماس جلوش میگیره و آروم میگه:لطفا لطفا!!
چشماش رو تو کاسه میچرخونه و با لبخند میگه:خب راستش امروز داشتم دوچرخه سواری میکردم که صورتم خورد توی شاخه درخت و افتادم توی چاله..خوشبختانه جیمین رو دیدم و چون خونتون نزدیک بود با اصرار جیمین اومدیم اینجا.
پدر جیمین:اوه!باشه من پس فردا میام خونه و توی مهمونی خانوادگی میبینمتون!..خیلی دوست دارم عروسم رو به بقیه معرفی کنم!
یه لحظه شوکه شد!کدوم مهمونی؟..جیمین چیزی بهش نگفته بود!
سعی کرد عادی رفتار کنه:بله منم خیلی دوست دارم شما رو از نزدیک ببینم!
پدر جیمین:خیلی خب من دیگه باید برم امیدوارم بهت خوش بگذره خانوم...؟
کیارا:کیارا..
پدر جیمین:بله!کیارا!..به زودی میبینمت!
کیارا:منم همینطور!
بعد قطع میکنه.
*جیمین*
کیارا گوشی رو قطع میکنه.
جیمین و تهیونگ هورا میکشن و میپرن و سینه هاشون رو بهم میکوبن!
تهیونگ:هورا!هیچی نفهمید!
جیمین:ایول!
خوشحال بود که باباش شک نکرده و انگاری که از کیارا هم خوشش اومده ولی با ضربه چیزی به بازوش با وحشت و تعجب به کیارا که گوشی رو پرت کرده بود سمتش نگاه میکنه!
کیارا با اخم و سری که یکم پایین بود و فقط میشد چشمای عصبانیش رو دید بهش نگاه میکنه.
تهیونگ گوشی رو از رو زمین برمیداره و میگه:چرا گوشی رو پرت میکنی؟!
کیارا بدون توجه به حرف تهیونگ به جیمین میگه:کدوم مهمونی؟
جیمین با فهمیدن موضوع و اینکه کیارا قضیه مهمونی رو فهمیده میگه:وای یادم رفت بهت بگم!!..
کیارا:که یادت رفت؟...یا نمیخواستی بهم بگی؟
جیمین:نه باور کن میخواستم بهت بگم..فقط فکرم پیش بابام بود که چجوری با هم آشنا شید..
کیارا:آها..باشه..
بعد با قدم های تند و محکم از پشت بوم میره پایین.
تهیونگ گوشیش رو که صفحه اش از چند جا شکسته بود رو نگاه میکنه و میگه:هوفف..مهم نیست..
گوشیش رو میذاره تو جیبش و میگه:دفعه بعد گوشیت پیشت باشه تا بابات به خودت زنگ بزنه نه به من که بعدش هم مجبور شم پول گوشی بدم..
همونجوری که به رفتن کیارا نگاه میکرد گفت:ته من کار بدی کردم؟
تهیونگ یه نگاه به جایی که جیمین نگاه میکرد میندازه و متوجه منظورش میشه و میگه:درکش کن اون فکر میکنه که حالا که به زور اومده باید این چیزا رو میدونست واسه همین ناراحت شده..
جیمین:به نظرت میبخشم؟
تهیونگ:برای چیزای قبلی ازش معذرت خواهی کردی؟
جیمین:آره قبل از اینکه تو بیای..
تهیونگ:پس قطعا الان نمیبخشت!
جیمین با تعجب به تهیونگ نگاه میکنه و میگه:برا چی؟!
تهیونگ:خب اسکل همین دو دیقه پیش ازش معذرت خواهی کردی و همون لحظه هم یه گند دیگه زدی!..میبخشت ولی الان نه چون تازه بخشیده شده بودی..
جیمین سرش رو تکون میده و میگه:آره راست میگی..
تهیونگ یه نگاه مرموز بهش میکنه و میگه:نکنه ازش خوشت میاد که نگران بخشیده شدنی!
جیمین با چشمای درشت بهش نگاه میکنه و میگه:نه بابا دیوونه!!..فقط میترسم نبخشم و بعدش واسه انتقام بیاد و خرابکاری کنه یا واقعیت رو به بابام بگه!..
تهیونگ:باشه هر چی تو بگی چیمی..ولی اگه میخوای سریع تر ببخشت باید بهش یه هدیه بدی..
به تهیونگ نگاه میکنه و میگه:مثلا چی؟
تهیونگ یکم فکر میکنه و میگه:اومممم...آها!لباس!
جیمین:لباس؟؟
تهیونگ:آره!..هیچی لباس نداره..
بعد از یکم فکر راجع به پیشنهاد تهیونگ لبخند میزنه و میگه:خوبه!بیا تا شب نشده بریم لباس بگیریم!تو که انقدر تو سلیقه دخترا خوبی پس میتونی لباسای خوب هم انتخاب کنی!
تهیونگ با لبخند دستش رو میبره زیر موهاش و الکی میزنه بالا که مثلا موهاش خیلی بلنده و میگه:ما اینیم دیگه!
بعد با هم از پشت بوم میان پایین.
میرن توی آشپزخونه و آقای مینگ رو میبینن.
جیمین:آقای مینگ من و ته میخوایم بریم جایی لطفا تا اون موقع حواستون به کیارا باشه.
آقای مینگ با لبخند میگه:حتما!
بعد از آشپزخونه میان بیرون و میرن سمت ماشین.
جیمین تا میشینه پشت فرمون سریع روشنش میکنه و تهیونگ که بین زمین و هوا بود تقریبا از شانس خوبش به داخل افتاد.
سریع درو میبنده تا با سرعت جیمین یوقت در به جایی نخوره.
تهیونگ:هی الاغ یکم آروم تر!..اگه انقدر دوستش داری که نزدیکه بکشیمون فقط بهم بگو!
جیمین همونجوری که جلوی در وایستاده بود تا نگهبانا درو باز کنن به تهیونگ نگاه میکنه و میگه:گفتم دوستش ندارم!..فقط میخوام حداقل تا شب برگردیم چون خیلی خوابم میاد و میخوام بخوابم.
بعد وقتی در باز شد با سرعت وارد خیابون میشه و میرن سمت مرکز شهر تا اونجا خرید کنن.
ماشین رو پارک میکنن و میرن توی پیاده رو.
جیمین:خب..یه دختر از چه چیزایی خوشش میاد خانوم تهیونگ؟
تهیونگ چشماش رو تو کاسه میچرخونه و میگه:بیا بریم این تو!
بعد به یه مغازه لباس فروشی اشاره میکنه.
جیمین یه نگاه به لباسای توی ویترین میندازه و میگه:مطمئنی اینا خوبن؟
تهیونگ دستش رو میگیره و میگه:بیا بریم دیگه انقدر غر نزن!
میرن داخل.
جیمین یه نگاه عجیبی به لباسا میکنه.
تهیونگ چند تا رو نگاه میکنه و به یکیشون میرسه و از آویز برش میداره و میندازه تو بغل جیمین.
به لباس نگاه میکنه و میگه:چیکار میکنی؟
تهیونگ همونطوری که داشت لباسارو زیر و رو میکرد میگه:دارم چند تا لباس خونگی برمیدارم.
جیمین:برمیداری یا میندازی رو من؟!
تهیونگ بهش نگاه میکنه و میگه:خب برو یه سبد بیار!
جیمین چشماش رو تو کاسه میرخونه و با همون لباس تو دستش میره و از جلوی در یه سبد برمیداره و لباس رو میذاره توش و میخواد بره سمت تهیونگ که یه لباس که تو تن مانکن بود توجهش رو جلب میکنه.

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now