LOSING GAME 42

211 23 15
                                    

🔥توجه🔥
این قسمت شامل صحنه هاییست که ممکن است برای همه مناسب نباشد🗿(همون اسمات خودمون☻️)

"یک هفته بعد"
*تهیونگ*
بابای تهیونگ:جدی؟؟تهیونگ هم بچه بود خیلی خودشو خیس میکرد!
نوشیدنی توی گلوش پرید و شروع کرد سرفه کردن!!
مامان تهیونگ بهش خندید:آروم تر بخور عزیزم.
جونگ کوک با لبخندی که سعی داشت به خنده تبدیل نشه به تهیونگ نگاه کرد و آروم زد پشتش.
تهیونگ به باباش نگاه کرد:بابا لازم نیست همه چیزو بگی!
باباش خندید:عزیزم داریم حرف میزنیم!لازمه دوست پسرت این چیزا رو بدونه!
پلک زد و پوکر به باباش نگاه کرد.
جونگ کوک تکخنده ای زد و دستش رو گذاشت رو شونه تهیونگ:عیبی نداره عزیزم اینا مال بچگیاس!
تهیونگ سر تکون داد و امیدوار بود که دیگه بابا این چیزا رو نمیگه.
بابای تهیونگ:راستی میدونستی تهیونگ بچه بود کلاس باله میرفت؟!
چشماش اندازه توپ تنیس شدن و بلند گفتن:نههه اینطور نیست!!!
جونگ کوک با خنده و عشق به تهیونگ که سعی داشت انکارش کنه نگاه میکرد.
مامان تهیونگ:عزیزم چرا یکم برای جونگ کوک باله نمیرقصی؟
تهیونگ به مامانش نگاه کرد:مامان لطفا!!
بابای تهیونگ:خجالت نداره که پسرم!بیا یه چرخ بزن ببینم!
تهیونگ لبخند زوری زد:بیخیال...
جونگ کوک:دوست دارم رقصیدنت رو ببینم.
تهیونگ نگاش کرد:دوست نداری..
جونگ کوک:چرا؟
مامان تهیونگ:اونموقع ها خیلی خوب میرقصید..برای مسابقه انتخاب شد ولی نرفت.
جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد:چرا نرفتی؟؟
بابای تهیونگ:خب اونموقع ها ما یکم درگیر کارای شناسنامه و این چیزا بودیم.
جونگ کوک کمی اخم کرد:واسه چی؟
تهیونگ:تاحالا دقت نکردی که من کیمم و جیمین پارک ولی باباهامون برادرن؟
جونگ کوک انگاری تازه از خواب بیدار شده بود چشماش درشت شد:راست میگی!!چرا؟؟
بابای تهیونگ:بخاطر کارای باند...نمیتونستیم بگیم که رییس پارک برادرش رو برای دستیار بودنش انتخاب کرده واسه همین من فامیلیم رو عوض کردم تا مشکلی پیش نیاد.
جونگ کوک:او..
تهیونگ:خیلی سخت بود...تا یه مدت قاطی میکردم میشدم پارک کیم...
جونگ کوک خندید و سر تهیونگ رو نوازش کرد:کیم تهیونگ بهت بیشتر میاد.
لبخند زد و سرشو از خجالت انداخت پایین...چجوری جونگ کوک میتونست انقدر راحت کاری کنه از خجالت سرخ شه؟؟
بابای تهیونگ با لبخند در گوش مامانش گفت:بهم میان.
مامانش هم آروم گفت:برای هم ساخته شدن.‌
بابای تهیونگ:مثل ما دوتا..؟
مامان تهیونگ خندید:لوس نشو.
بابای تهیونگ:لوس؟من؟اشتباه گرفتی عزیزم!
مامان تهیونگ بابای تهیونگ رو هول داد عقب و با خنده بلند شد:از هیکلت خجالت بکش!
و دویید و رفت طبقه بالا.
بابای تهیونگ هم خندید و به اون دوتا نگاه کرد:من برم اون دختره رو یکم اذیت کنم زود میام!
و اونم دویید و رفت طبقه بالا.
تهیونگ تکخنده ای زد و به جونگ کوک نگاه کرد:ببخشید اونا هنوز نمیدونن نزدیک چهل سالشونه!
جونگ کوک لبخند زد:مهم اینه خوشحالن.تا وقتی خوشحالی سن فقط یه عدده.
تهیونگ سر تکون داد.
جونگ کوک:برام برقص.
تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد:چی؟؟
جونگ کوک:برقص.
تهیونگ خنده مصنوعی کرد:امکان نداره!من بلد نیستم برقصم.
جونگ کوک:میدونم بلدی.برقص دیگه!
تهیونگ:نه!
جونگ کوک نگاهی خاص به تهیونگ انداخت...و تهیونگ نتونست در برابر اون نگاه مخالفتی کنه...خاص بود...خیلی خاص بود!
نفس عمیقی کشید و بلند شد:بریم اتاقم.
جونگ کوک با خوشحالی بلند شد و پشت سر تهیونگ رفتن سمت پله ها تا برن به اتاقش.
تهیونگ با کمی نگرانی از اینکه شاید الان خراب کنه یا اینکه دیگه بدنش به اندازه قبل منعطف نباشه و جلوی جونگ کوک بد به چشم بیاد...
رسیدن به رفتن و رفتن داخل.
به جونگ کوک نگاه کرد:تو بشین تا من بیام.
جونگ کوک روی تخت نشست و سر تکون داد.
رفت سمت اتاقی که کلا برای لباساش بود و کمد و همه چیزش اونجا بود و در رو بست.خب حالا اون لباس کجاس؟
چند دیقه گذشت و جونگ کوک تقریبا از هیجانی که توی دلش بود پاهاش رو تکون میداد و منتظر بود تا اون فرشته از اتاق لباس بیاد بیرون.
نفسشو فوت کرد بیرون:ته؟؟تموم نشد؟
همون لحظه در باز شد و جونگ کوک چشماش رو با یه شیشه پاک کن خیالی تمیز کرد تا همه چیز رو زیر نظر بگیره....
تهیونگ با لباسی که مخصوص باله بود اومد بیرون و چند ثانیه مکث کرد تا ریکشن جونگ کوک به لباس رو ببینه...

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now