*کیارا*
توی ماشین بود و داشتن میرفتن سمت دانشگاه.
تهیونگ جلو کنار راننده نشسته بود و جیمین و کیارا پشت کنار پنجره هاشون نشسته بودن.
داشت به ماشین ها نگاه میکرد.
جیمین:نگه دار..
راننده:بله آقا.
به جیمین نگاه میکنه.میخواست چیکار کنه؟
راننده نگه میداره و تهیونگ به جیمین میگه:چیکار داری؟
جیمین:تو هم بیا..
بعد پیاده میشه. تهیونگ به جیمین نگاه میکنه که از جلوی ماشین رد میشه و بعد به کیارا نگاه میکنه و میگه:الان برمیگردیم..
سرش رو تکون میده و تهیونگ هم پیاده میشه و میرن توی پیاده رو.
توجهی نمیکنه و سرش رو میندازه پایین و با انگشتاش بازی میکنه.
به جیمین و تهیونگ که رفتن توی یه مغازه نگاه میکنه و بعد به راننده. آروم در ماشین رو باز میکنه و میره بیرون که راننده میگه:جایی میخواید برید؟
خشکش میزنه و رو به راننده با یه لبخند استرسی میگه:میخوام برم ببینم چیکار میخوان بکنن..
اون راننده احمق هم باورش میشه و سر تکون میده و دوباره به روبه روش نگاه میکنه.
از ماشین دور میشه و میره توی پیاده رو.
به ماشین که پشت سرش بود نگاه میکنه و مطمئن میشه که نقشه فرارش جواب داد!درسته که به جیمین گفته بود میمونه ولی هیچکس حق نداره جئون کیارا رو به کاری زور کنه.
با لبخند توی پیاده رو راه میره و کنار خیابون وایمیسته و منتظر تاکسی میمونه. با دیدن یه ماشین که جلوش وایمیسته با دقت به شیشه های دودیش نگاه میکنه که شیشه عقب میاد پایین و جیمین رو با یه پوزخند میبینه!
جیمین:عزیزم جایی میخواستی بری؟
با حرص به جیمین نگاه میکنه و زمزمه میکنه:لعنتی..
جیمین میخنده و در رو باز میکنه و میره اونورتر و میگه:بیا بشین!دیرمون میشه..
چشماش رو تو کاسه میچرخونه و میره و میشینه و درو میکوبه و دست به سینه به جلو نگاه میکنه.
تهیونگ به عقب نگاه میکنه و میگه:کجا داشتی میرفتی؟
کیارا:میخواستم بیام دنبالتون ببینم دارید چیکار میکنید..
جیمین میخنده و میگه:ما که جلوی مغازه بودیم!چرا سر خیابون منتظر ماشین بودی؟!
کیارا با حرص بهش نگاه میکنه و بعد سرش رو میندازه پایین و میگه:پیداتون نکردم..خواستم بیام سمت ماشین که دیدم دارید میاید..
جیمین پوزخند میزنه و میگه:اوو!خیلی خب!
بعد به راننده میگه:راه بیوفت..
راننده هم راه میوفته.
جیمین بهش یه کیسه کوچیک میده و میگه:اینم موبایلی که میخواستی..
کیارا به جیمین و بعد به اون کیسه نگاه میکنه و جعبه گوشی رو از توی کیسه در میاره.
جعبه رو باز میکنه و گوشی رو نگاه میکنه.شبیه گوشی جیمین بود فقط مال جیمین مشکی بود ولی این سفید بود.
گوشی رو روشن میکنه و میگه:ممنون..
جیمین چیزی نمیگه و به بیرون نگاه میکنه و در همون حال یه سیمکارت بهش میده و میگه:فقط شماره منو تهیونگ و آقای مینگ توشه..
کیارا سیمکارت رو میگیره و وارد گوشی میکنه.
جیمین نزدیکش میشه و توی گوشش زمزمه میکنه:تماس ها و پیام هات هم تحت نظره.
همون لحظه از انداختن سیمکارت پشیمون شد..اینجوری نمیتونست به جونگ کوک یا شوگا زنگ بزنه..
به جیمین نگاه میکنه و میگه:بالاخره فرار میکنم..
جیمین پوزخند میزنه و میگه:تلاشت رو بکن!
بعد ازش دور میشه و سر جای قبلیش میشینه.
کیارا یه نفس عمیق میکشه و به گوشی نگاه میکنه.رفت توی شماره ها و فقط تهیونگ و جیمین و آقای مینگ توشون بود.
نمیتونست پیام یا زنگ بزنه پس باید چیکار میکرد؟
گوشی رو میذاره رو پاش و به بیرون نگاه میکنه.
YOU ARE READING
LOSING GAME
Fanfictionهمه چی از یه ترس بیجا شروع شد...اما از این ترس مسخره ممنونم که مارو به هم رسوند...اگه بازم به عقب برمیگشتم این ترس رو بیخیال نمیشدم و بازم تورو انتخاب میکردم...