LOSING GAME 18

325 28 1
                                    

*شوگا*
همگی دور آتیش نشسته بودن و مامورا دورشون بودن...اینکه مامورا بودن خیالش رو راحت تر میکرد..
روی تنه درخت بزرگی که از توی جنگل پیدا کرده بود نشسته بود و جونگ کوک هم کنارش بود.
چیزی بجز شعله های آتیش اونجا رو روشن نمیکرد و این لذت بخش بود.
کیارا و باباش هم روی تنه درخت دیگه ای که روبه روشون بود نشسته بودن.
کیارا مثل همیشه بود..میخندید و خوشحال بود..ولی مثل همیشه نبود..خب..اون عاشق بود!..هنوزم با فکر اینکه اون گرگ کوچولویی که از درختا میرفت بالا و زوزه میکشید الان عاشق پسری شده که ازش متنفر بود باعث میشد بخنده..
سرش رو میندازه پایین و میخنده.
جونگ کوک:چی خنده داره؟
به جونگ کوک نگاه میکنه و میگه:هیچی..
جونگ کوک:خب آره..باید تا جایی که میتونیم بخندیم..تا قبل اینکه خنده هامون تبدیل به گریه بشن..
منظورش از این حرف چی بود؟
با این حرف جونگ کوک باباشون هم میگه:درسته..ولی نباید بذاریم بعضی چیزا باعث شن که خنده ها تبدیل به گریه بشن..
امروز جونگ کوک و بابا عجیب شده بودن!
کیارا:شما دوتا مشکوک میزنین!چیشده؟
آره خیلی هم مشکوک میزدن!بین اون دوتا چه اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک:چیزی نیست...
بابا از جاش بلند میشه و میره سمت ماشین که کیارا میگه:داریم میریم؟!
بابا میخنده و آهنگی رو پلی میکنه:معلومه که نه!تازه شروع شده!
کیارا از جاش بلند میشه و میپره هوا:ایول!!
بابا دوباره میشینه سر جاش و به کیارا که داشت کنار آتیش میرقصید نگاه میکنن..
واقعا رقصیدن کیارا معرکه بود..اون توی همه چیز معرکه بود...با لبخند داشت بهش نگاه میکرد که کیارا دستاش رو دراز میکنه و جونگ کوک و شوگا رو بلند میکنه:بیاید وسط!
جونگ کوک سعی کرد عقب بکشه ولی موفق نبود.
میخنده و شروع میکنه به رقصیدن.
جونگ کوک بهش نگاه میکنه و میگه:نگفته بودی بلدی برقصی!
شوگا:بلد نیستم دارم ادا در میارم!
میزنن زیر خنده!
جونگ کوک:باید اینجوری انجامش بدی!
و شروع میکنه به رقصیدن و شوگا و کیارا رو به خنده میندازه.
کیارا:ایول هیونگ!
بعد میره وسط و با جونگ کوک میرقصه.
به اون دوتا نگاه میکنه و یهویی به باباشون نگاه میکنه که داشت ازشون فیلم میگرفت!
شوگا:بابا!!!
باباشون میخنده و میگه:زودباش شوگا!برقص ببینم چه میکنی!
سرش رو میندازه پایین و میخنده و شروع میکنه به رقصیدن کنار کیارا و جونگ کوک.
بعد از کلی رقصیدن و دیوونه بازی هر کی یه گوشه افتاده بود و خستگی در میکرد..
جونگ کوک:آههه...خیلی رقصیدم!
شوگا:ارزشش رو داشت..سال ها به اون رقص مرغی میخندم!
میخندن..
به کیارا که روی تنه درخت ولو شده بود و سرش رو گذاشته بود روی سر بابا نگاه میکنه و میگه:کیارا که اینجا رو با مسابقه رقص اشتباه گرفته بود!
جونگ کوک با خنده دوباره بطری آب رو میبره سمت دهنش و سر میکشه..
بابا با دیدن دوباره فیلم میگه:دیگه ساعت داره یک میشه..بیاید برگردیم خونه..
کیارا با حالت خسته ای که انگاری داشت خوابش میبرد میگه:بیاید همینجا بخوابیم..من حال ندارم..
بابا سرش رو نوازش میکنه و میگه:فردا باید بری دانشگاه..زودباش توی ماشین بخواب..
کیارا با شنیدن حرف دانشگاه سریع چشماش رو باز میکنه و از جاش بلند میشه و میره سمت ماشین:خیلی خب پس باید بریم!
هیچکس دلیل این حرکتش رو نفهمید به جز شوگا!..خب معلومه دوست داره جیمین رو ببینه و چه موقعی بهتر از دانشگاه؟
از جاش بلند میشه و میره سمت آتیش و با ریختن بطری آبش روش خاموشش میکنه:بریم سوار شیم..
جونگ کوک با خمیازه میره سمت ماشین:میتونی رانندگی کنی؟
شوگا:آره..اونقدرام خسته نیستم..
با سوار شدنشون حرکت میکنن و مامورا هم سوار ماشین خودشون میشن و دنبالشون میرن.
از توی آینه به کیارا که روی پای جونگ کوک به خواب رفته بود و جونگ کوک هم سرش رو به عقب تکیه داده بود و چشماش رو بسته نگاه میکنه و دوباره به جاده نگاه میکنه..
وارد کوچه مخصوص میشه و نگه میداره...
با حرکت دوربین مداربسته گوشه دیوار بهش نگاه میکنه و چراغ بالای دوربین سبز میشه و در اتوماتیکی باز میشه و یه سراشیبی که شبیه تونل بود باز میشه و حرکت میکنه و بعد از وارد شدن ماشین مامورا بسته میشه.اون راه مخفی تقریبا سال ها طول کشید تا آماده بشه ولی ارزشش رو داشت چون اینجوری دیگه حتی دوربین های مدار بسته هم نمیتونستن ردشون رو بگیرن و دوربینی هم که اونجا بود سیستم ضد هک فوق العاده ای داشت و شوگا میتونست شرط ببنده بتمن هم نمیتونست با اون تجهیزاتش اونو هک کنه!
بعد از رد شدن از تونل بالاخره به فضای باز و باغ مانندی که از اونجا به بعد ملک شخصی باباشون بود میرسن و دیگه هیچ مشکلی نبود و خطری تهدیدشون نمیکرد..
از سراشیبی بالا میرن و میرسن به دروازه عمارت و نگهبان با دیدن شوگا سرش رو تکون میده و در رو براش باز میکنه.
شوگا:رسیدیم..
از توی آینه به جونگ کوک که بیدار شده بود و با چشمای نیمه باز به دور و بر نگاه میکرد نگاه میکنه و میگه:کیارا رو بیدار نکن بلندش کن ببرش..
جونگ کوک با تکون دادن سرش دستاش رو کش و قوص میده و سر کیارا رو نوازش میکنه:باشه..
ماشین رو پارک میکنه و همه پیاده میشن.
جونگ کوک با بغل کردن کیارا بلندش میکنه و میره سمت در.
شوگا منتظر میمونه تا بابا هم پیاده شه و با هم میرن سمت در.
میدوه و از جونگ کوک جلو میزنه و رمز در رو میزنه و بازش میکنه و میره کنار تا جونگ کوک وارد بشه.
با وارد شدن باباش در رو میبنده و میره سمت پله ها.
همه میرن طبقه بالا و با رسیدن به اتاقاشون شب بخیر میگن.
شوگا:شب بخیر..
پدر شوگا:شب بخیر..
جونگ کوک:شب بخیر.
وارد اتاقش میشه و سریع سویشرت و تیشرتش رو در میاره و با بالا تنه برهنه میره توی تختش و بالش رو طبق عادتش بغل میکنه و میخوابه..

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now