LOSING GAME 39

215 25 28
                                    

*شوگا*
توی پشت بوم داشت آسمون رو نگاه میکرد و باد ملایمی صورتش رو نوازش میکرد.
این چند روز بیشتر سعی کرده بود تا با بچه ها خوش بگذرونه ولی انگاری هر چی باهم میخندیدن و خوش میگذشت کم بود!
ولی از نظر خودش اگه جین و نامجون نبودن بهتر هم بود...هر وقت اون دوتا میومدن توی جمع کلا همه خفه میشدن و چپ چپ بهم نگاه میکردن.
چشماش رو بست و روی زمین دراز کشید.
سکوت لذت بخش...چیزی نمونده بود خوابش ببره......
تهیونگ:شوگاااااا!!!!
با سرعت چشماش رو باز کرد و کل اون ارامشی که از اول داشت همش از بین رفت...
نه تنها تهیونگ...بلکه جیمین و جونگ کوک و کیارا هم اومدن داخل و سمتش دویدن.
سریع سر جاش نشست و کمی چشماش درشت شد:دارید چیکار میکن..
ولی قبل از اینکه حرفش کامل شه کیارا داد زد و خودش رو پرت کرد توی بغل شوگا:هیونگگگ!!!
دوباره با شدت روی زمین پهن شد و با تعجب بهشون نگاه کرد!!
جونگ کوک و تهیونگ و جیمین هم پریدن روشون و با وزنشون شوگا رو له میکردن.
به زور حرف زد:خب دیگه....پاشید..!
همشون خندیدن و یکی یکی بلند شدن.
تهیونگ روی زمین نشست و داد زد:باز اومدی اینجا چیکار!!
شوگا نشست و نفسش رو بیرون داد:چرا داد میزنی؟
جیمین:توی گوشش هنزفری گذاشته باید تا نیم ساعت همینجوری باشه!
کیارا:قطعا بعد از هنزفری هم دیگه نمیشنوه!
جونگ کوک:بسه دیگه درش بیارید الان گوشش آسیب میبینه.
و هنزفری رو از گوش تهیونگ در آورد.
تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد و انگشتاش رو توی گوشش کرد و مالید:یه ساعت تموم شد؟؟
بازم صداش بلند بود!
جونگ کوک خندید و موهای روی صورت تهیونگ رو کنار زد:آره تمومه!
تهیونگ نفس راحتی کشید و به شوگا نگاه کرد و بازم با صدای بلند حرف زد:چرا اینجا تنها نشستی!!؟
شوگا به همشون که منتظر جواب بودن نگاه کرد و نفس عمیقی کشید:هیچی!یکم با خودم خلوت کردم.
کیارا:مطمئنی فقط خلوت کردی؟؟
شوگا:آره مطمئنم!!شماها عین بچه شیرایی که دنبال ننشون میان میمونید!!منم اون ننه شیر بدبختیم که یکم سکوت میخواد!
جونگ کوک خندید:متاسفم ولی بچه شیرا بدجوری به ننشون نیاز دارن!
تکخنده ای زد و به هر چهارتاشون نگاه کرد...این ننه شیر هم بهشون نیاز داشت....!
تهیونگ:پاشید بریم پایین دیگه!داره سرد میشه.
هر چهارتاشون بلند شدن و به شوگا نگاه کردن تا بلند شه.
از جاش بلند شد و پشت سر بقیه از پشت بوم رفت پایین.
رفتن طبقه اول و روی مبلا نشستن.
تهیونگ که بالاخره گوشش اوکی شده بود با صدای نرمالی گفت:جین و نامجون کجان؟
جونگ کوک زمزمه کرد:قبرستون...
تهیونگ:هی!
جونگ کوک نگاش کرد:نمیدونم عزیزم ولی هر جایی باشن برام مهم نیست.
جیمین که کنار کیارا روی مبل کناریشون نشسته بود گفت:شاید رفتن خونه تهیونگ دیدن بابام.
تهیونگ به جیمن نگاه کرد:چرا عمو نیومد اینجا؟
جیمین:یکم با بابات کار داشتن...به احتمال زیاد فردا شب میاد.
جونگ کوک:پس ما هم باید برگردیم.
شوگا سر تکون داد.
تهیونگ:نه!!چرا باید برید؟؟
جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد:وقتی باباش داره میاد زشته ما عین گداها اینجا باشیم وقتی خودمون خونه داریم.
جیمین:بیخیال!بابام اتفاقا خوشحال میشه خونش شلوغ باشه.
کیارا:من بابای جیمین رو دیدم...
لبخند بزرگی زد:خیلی مهربونه!
جونگ کوک به شوگا نگاه کرد:نظر تو چیه هیونگ؟
شوگا اومد و روی مبل تک نفره که این چند روز مال خود شده بود نشست:نظری ندارم..خودتون ببینید با کدوم راحت ترید.
کیارا:میشه بمونیم؟؟
جیمین نگاه مظلومی به خودش گرفت:لطفااااا!!
کیارا هم به تقلید از جیمین اینکارو کرد.
جونگ کوک با نگاه بهشون قیافه وادفاکی گرفت:با خواهرم چیکار کردی پارک جیمین؟؟
جیمین و کیارا زدن زیر خنده!
جیمین:بده انقدر کیوت و بامزش کردم؟؟
و کیارا رو گرفت توی بغلش و فشار داد!!
کیارا خندید و به جونگ کوک نگاه کرد:بجنب هیونگ بگو بمونیم!!
جونگ کوک تکخنده ای زد و به تهیونگ نگاه کرد:منم بدم نمیاد بمونم!
تهیونگ نگاش کرد و لبخند خاصی زد.
به همشون نگاه کرد و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
گوشیو از جیبش در آورد و به شماره نگاه کرد:بیمارستانه..
همه بهش نگاه کردن و سکوت کردن.
گوشیو جواب داد و گذاشت کنار گوشش:بله...

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now