*جیمین*
غذاشون رو خوردن و رفتن تو اتاق.خیلی هیجان داشت که نظر کیارا رو راجع به لباسا و وسایلا بدونه.
کیارا بدون توجه به کیسه ها از کنارشون رد میشه و روی تخت میشینه.
تهیونگ به پهلوی جیمین ضربه میزنه.
جیمین هم با علامت تهیونگ شروع میکنه:آم..خب..راجع به مهمونی..
کیارا حرفش رو قطع کرد و گفت:نمیخوام دربارش حرف بزنم..
جیمین بدون توجه به حرفش میگه:متاسفم که بهت نگفتم..راستش..میترسیدم که قبول نکنی..الان هم متاسفم کیارا..میدونم تازه بخشیدیم ولی..برای جبران کارم..
رفت سمت یکی از کیسه ها و توش رو نگاه کرد و مطمئن شد که کیسه درست رو برداشته و جعبه داخلش رو در میاره و میاد کنار کیارا میشینه.
کیارا به جعبه نگاه میکنه و میگه:این چیه؟
جیمین با لبخند میگه:برای توعه..بازش کن.
کیارا جعبه رو از جیمین میگیره و بیخیال بازش میکنه و اون لباس رو ازش بیرون میاره و بهش نگاه میکنه.
جیمین احساس خوبی نسبت به این لباس داشت و امیدوار بود که کیارا هم ازش خوشش بیاد.
کیارا لباس رو نگاه میکنه و لبخند میزنه.
جیمین یه نگاه به تهیونگ که اونم با نیش باز داشت نگاشون میکرد میندازه.تهیونگ اوکی میده و جیمین دوباره به کیارا که داشت با لبخند همه جای اون لباس رو میدید نگاه میکنه.
جیمین:خب..نظرت چیه؟
کیارا به جیمین نگاه میکنه و میگه:خیلی قشنگه..ممنون..
تهیونگ:این تازه اولشه!
بعد به بقیه کیسه ها اشاره میکنه.
کیارا با تعجب و خنده میگه:همه اونا برا منه؟
جیمین میخنده و میگه:آره..این یه هدیه عذرخواهیه...جئون کیارا..منو میبخشی؟..برای بار دوم؟
کیارا میخنده و میگه:پارک جیمین..من میبخشمت!
جیمین با خوشحالی میگه:ممنونم!
بعد کیارا رو بغل میکنه.
کیارا:آم..
سریع متوجه غلطی که کرده میشه و از بغلش میاد بیرون و یه سرفه مصنوعی میکنه:حواسم نبود..شرمنده..
کیارا:مهم نیست..
جیمین سریع از جاش بلند میشه و اتاق رو ترک میکنه.این چه کاری بود که کرد؟!اصلا نفهمید چجوری اینکارو کرد!
دست یکی رو رو شونش احساس میکنه و برمیگرده.
تهیونگ:این چه کاری بود؟
جیمین:اصلا نفهمیدم چطوری شد!یهویی خودم رو دیدم که بغلش کردم!
میرن توی سالن ته راهرو و میشینن روی مبل.
سرش رو به عقب مبل تکیه میده و میگه:اوفف..دلم یه خواب راحت میخواد!
تهیونگ:راستی..نمیخوای بهش بگی که کی هستی؟
جیمین سرش رو میاره بالا و به تهیونگ نگاه میکنه:منظورت چیه؟
تهیونگ بهش نگاه میکنه و میگه:منظورم اینه که تو پسر رییس یکی از قوی ترین باند مواد سئولی!باید اینو بهش بگی!
جیمین با یادآوری قضیه میگه:فکر نکنم این رو لازم باشه بهش بگم..به هر حال نمیفهمه..
تهیونگ:باید بهش بگی جیمین..اون باید بدونه با کی نامزده!
جیمین:این نامزدی که واقعی نیست!خیلی جوگیر شدیا!
تهیونگ:به هر حال..نمیتونی اینو ازش پنهان کنی..
جیمین:اون یه دختر عادیه!از کجا معلوم اگه بهش بگم نره و همه رو لو نده؟؟
تهیونگ چیزی نمیگه و به تلویزیون نگاه میکنه.
جیمین به ساعت نگاه میکنه و میگه:اوه!ساعت دوازدهه!
تهیونگ:خب!پس باید بریم بخوابیم فردا باید بریم دانشگاه.
جیمین از جاش بلند میشه و به تهیونگ شب بخیر میگه و میره سمت اتاق خودش.
درو باز میکنه و با چیزی که میبینه همونجا خشکش میزنه.
کیارا اون لباس رو تنش کرده بود و داشت خودش رو تو آینه نگاه میکرد و یه گردنبند هم انداخته بود.
جیمین آب دهنش رو قورت میده و با حیرت به اون فرشته نگاه میکنه.اون بی نقص بود ولی زخمی که روی شونش بخاطر شلاق بود باعث میشد حس بدی پیدا کنه که اونکار رو با این اثر هنری زیبا کرده بود.
کیارا جیمین رو میبینه و هول میشه و میگه:اوه!آم...من فقط داشتم امتحانش میکردم..
جیمین هم به خودش میاد و میگه:اوه!آها..خب..خیلی بهت میاد..
کیارا سرش رو میندازه پایین و میگه:واقعا؟
جیمین:آره!انگاری برا خودت ساخته شده!
کیارا از خجالت سرش رو میندازه پایین و موهاش رو میده پشت گوشش.
کیارا:آم..خب..چند لحظه میری بیرون تا..عوضش کنم؟
جیمین:اوه!آره..
بعد از اون شاهکار دست برمیداره و میاد بیرون و درو میبنده.
یه نفس عمیق میکشه.خیلی زیبا بود.ولی با فکر اینکه عاشقش شده خودش رو کتک میزنه و میگه:نه جیمین!..تو عاشق اون دختر نشدی!فقط خوشگل شده بود!هر دختری که توی اون لباس باشه خوشگله!این ربطی به عاشقی نداره!
چند دیقه میگذره و جیمین در میزنه.
کیارا:بیا تو..
جیمین میره داخل اتاقش و کیارا رو با لباس معمولی میبینه.
جیمین:خب دیگه..وقت خوابه..
کیارا با یه حالت خجالتی میگه:باید..پیش هم بخوابیم؟
جیمین که سعی میکنه خودش رو در برابر اون دختر کنترل کنه بی احساس میگه:آره..اگه مشکلی داری میتونی رو مبل بخوابی..
کیارا با تعجب به جیمین نگاه میکنه.
YOU ARE READING
LOSING GAME
Fanfictionهمه چی از یه ترس بیجا شروع شد...اما از این ترس مسخره ممنونم که مارو به هم رسوند...اگه بازم به عقب برمیگشتم این ترس رو بیخیال نمیشدم و بازم تورو انتخاب میکردم...