LOSING GAME 9

311 27 1
                                    

*کیارا*
میره سمت کلاسش.اصلا کارای جیمین رو درک نمیکرد.
سرش پایین بود و داشت راه میرفت که یکی صداش زد.
پسر:کیارا!
وایمیسته و به پسر نگاه میکنه.
پسر میاد نزدیکش و میگه:دیروز محافظت اومده بود و دنبالت بود..
با تعجب میگه:محافظم؟؟
پسر سر تکون میده و میگه:آره..ماسک و کلاه داشت...بهش گفتم با یه مرد که ماسک داشت رفتید پشت دانشگاه..
با استرس زمزمه میکنه:شوگا...
پسر:چیزی گفتی؟
به پسر نگاه میکنه و به گوشی توی دستش نگاه میکنه و دستش رو دراز میکنه و میگه:گوشیت رو بده..
پسر:چی؟!
بهش نزدیک تر میشه و با تن صدای بالاتر میگه:گوشیت رو بده!!
پسر جا میخوره و با لرزش گوشیش رو میده به کیارا.انگاری حرفای جیمین و تهیونگ درست بود و واقعا دختر ترسناک مدرسه بود.
گوشیو روشن میکنه و رمزش رو با ترفندی که شوگا بهش یاد داده بود باز میکنه.
پسر توی گوشیش رو نگاه میکنه و میگه:چجوری بازش کردی؟
چیزی نگفت و شماره شوگا رو گرفت ولی تا خواست گوشی رو بذاره کنار گوشش دستی مچ دستش رو میگیره! اول فکر کرد پسرست ولی وقتی دیدش به خودش لعنت فرستاد..
تهیونگ:ببینم مگه خودت گوشی نداری؟!
به تهیونگ با حرص نگاه میکنه و چیزی نمیگه.
تهیونگ گوشی رو از دستش گرفت و انداخت تو بغل پسر:بگیر برا خودت.
ولی خواست دوباره گوشی رو بگیره که تهیونگ دستش رو گرفت و با خودش برد.
بین راه دستش رو از دست تهیونگ میکشه و میگه:چیکار میکنی؟
تهیونگ:خودت میدونی نباید با کسی به جز منو جیمین ارتباط داشته باشی..
کیارا:ولی خانوادم چی؟؟
تهیونگ سرش رو انداخت پایین.
با ناباوری سرش رو به دو طرف تکون داد:اصلا براش مهم هست که منم خانواده دارم؟
تهیونگ سرش رو میاره بالا و میگه:معلومه که هست!ولی فعلا نباید باهاشون ارتباط داشته باشی چون ممکنه اونا با اینکارت کنار نیان و نقشه های جیمین رو خراب کنن.
یه لبخند غمگین میزنه:پس اون فقط به فکر خودشه..
تهیونگ چیزی نگفت.چیزی نداشت که بگه.
کیارا:خیلی خب..کاری نمیکنم...باید برم...

*تهیونگ*
از تهیونگ دور شد.همون لحظه جین با قیافه متعجبی اومد و گفت:این نامزد جیمینه؟؟
تهیونگ:آره...و اینکه به خواسته خودش نیست...
جین:از جیمین بعید بود بخواد دست به همچین کاری بزنه..
تهیونگ به جین نگاه میکنه:بیا بریم پیش جیمین تا همه چیز رو برات توضیح بدیم..
بعد میرن سمت حیاط و جیمین رو پیدا میکنن که روی نیمکت ولو شده و داره به آسمون نگاه میکنه.
میرن و کنار جیمین میشینن و کاری میکنن جیمین وسط اون دوتا قرار بگیره.
جیمین نگاهش رو از آسمون میگیره و میگه:بالاخره اومدید...آآآخخخ!!
حرفش با ضربه محکم جین به سرش نصفه موند!
جین:پسره خر! نفهم!!بیشعور!!..از کی تا حالا دختر میدزدی؟؟!!ها!!؟
جیمین سرش رو مالش میده و به تهیونگ نگاه میکنه:مگه نگفتم بذار با هم بگیم که من آمادگی این اتفاق رو داشته باشم!....آخخخخ!!!
و دوباره حرفش با ضربه دوم جین قطع شد:واقعا که خری!....
یخورده مکث کرد و دوباره گفت:خود خری!....
و دوباره مکث کرد...و دوباره گفت:اصلا خر از تو یاد گرفته شده خر!!
و سرش رو انداخت پایین و به فکر کردن ادامه داد.
جیمین و تهیونگ با تعجب به هم نگاه میکنن و دوباره به جین که آرنجش روی زانوهاش بود و سرش رو گرفته بود و ماساژ میداد.
تهیونگ:حالا سخت نگیر جین!تو هنوز کل ماجرا رو نشنیدی!
جین یهویی مثل برق گرفته ها از جاش میپره و میگه:مگه بازم مونده؟؟!
جیمین و تهیونگ سرشون رو میندازن پایین.
جین:شما دوتا...
به جین نگاه میکنن.
انگاری جین دنبال یه کلمه مناسب برای توصیف اون دوتا بود.
جین:گاو!...برداشتین دختره رو دزدیدین و حالا هم به زور نگهش داشتین!!بعد میخوای باهاش ازدواج کنی جیمین؟؟
جیمین:ای بابا!جین!حالا که تو حرفات رو زدی بذار منم حرفام رو بزنم!..
جیمین سر جاش صاف میشه و میگه:قضیه روز شوخی منو بابام رو که میدونی مگه نه؟
جین فقط سرش رو تکون میده.
جیمین یه نفس عمیق میکشه و بقیه ماجرا رو هم برای جین تعریف میکنه.

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now