LOSING GAME 14

294 23 0
                                    

*جونگ کوک*
یبار دیگه به خودش توی آینه نگاه کرد و یقه کتش رو مرتب کرد..خیلی هیجان زده بود که قراره کیارا رو برگردونه خونه..
شوگا وارد اتاقش میشه و تا تیپ جونگ کوک رو میبینه سوتی میزنه و میگه:خوشتیپ شدی!
میخنده و میگه:کیارا باید برادرش رو توی اون جمعیت تشخیص بده!
شوگا هم میخنده و میره نزدیکش و کرواتش رو میزون میکنه و میگه:کمک خواستی زنگ بزن خب؟
سرش رو تکون میده:حتما هیونگ..
همو بغل میکنن.
شوگا:امیدوارم با کیارا بیای خونه..
جونگ کوک:حتما میام..
خدمتکار میاد تو اتاق و میگه:قربان ماشین آماده حرکته..
سرش رو تکون میده و با شوگا میرن تا حیاط عمارت.
شوگا براش در صندلی عقب رو باز میکنه و میگه:مراقب خودت باش...حواست به قرارداد هم باشه فقط برای کیارا اونجا نمیری..
میشینه و میگه:باشه..
شوگا درو میبنده و چند تقه به شیشه میزنه که جونگ کوک شیشه رو میده پایین.
شوگا:لطفا..جفتتون سالم بیاید خونه..
جونگ کوک:حتما هیونگ!
شوگا هم لبخند میزنه و میگه:خدافظ..
جونگ کوک:خدافظ شوگا..
و شیشه رو میده بالا و راننده حرکت میکنه.
نفس عمیق میکشه و به گوشیش نگاه میکنه..به موقع میرسید..

*تهیونگ*
تقریبا بیشتر مهمونا رسیده بودن..از فامیلاش تا مامان و بابای خودش..چند تا هم از شریکای باند اونجا بودن.
جین کنار تهیونگ وایمیسته و میگه:دنبال کسی هستی؟
بهش نگاه میکنه و میگه:نه..فقط میخوام ببینم کسی هست که نشناسم یا نه..
جین میخنده و میگه:فکر نکنم اینبار خالت بچه جدیدی آورده باشه!تا اونجایی که یادمه پارسال بچه آورده بود!الان این سومیه!
به شوخی جین میخنده..راست میگفت خالش همیشه با یه بچه جدید معمولا میومد ولی اینبار چیزی اضافه نشده بود!
تهیونگ:بامزه بود..
نامجون هم میاد و کنارشون وایمیسته:پس جیمین و نامزدش کجان؟
تهیونگ:امروز زیادی عجیب بودن..هنوز تو اتاقن..
جین:شاید دارن یه کارایی میکنن!!
جین با لحن شیطونی گفت که نامجون و تهیونگ خندیدن.
تهیونگ:نه امکان نداره..اون دوتا همو دوست ندارن..مخصوصا کیارا!
نامجون:توی فیلما اگه همچین اتفاقی بیوفته آخرش عاشق هم میشن!
جین میخنده:راست میگه!
میخنده و میگه:آره ولی این واقعیته..
یکم ساکت میمونن که نامجون میگه:من هنوز نمیفهمم یعنی انقدر سخت بود فقط به باباش بگه که از ترس گفته نامزد داره؟!
با حالت عصبی میگه:ای بابا نامجون تو شروع نکن!جین دیروز به اندازه کافی غر زد!
نامجون میخنده و میگه:پس اینطور که معلومه کتکاتون رو خوردین!
میخندن.
با اومدن رز با لباس بنفش یقه قایقیش که پشتش به زمین کشیده میشد خنده هاشون رو جمع کردن و فقط لبخند زدن.
رز:وای خیلی هیجان زدم!راستی تهیونگ؟جیمین کجاست؟
تهیونگ:هنوز بالان..چطور؟
رز:هیچی!..همینجوری..
نامجون به رز اشاره میکنه و میگه:شما..چه نسبتی با جیمین داشتین؟
رز با لبخند میگه:من دختر خالشم!از بچگی با هم بودیم!
نامجون سرش رو تکون میده.
جین:ای بابا!مهمونی دیگه شروع شده پس اون دوتا چرا نمیان؟!
خواست چیزی بگه ولی با دیدن یکی...کلا ذهنش ریست شد!!
اون پسر..واو!خیلی خوشگل بود..
جین به تهیونگ که محو جایی شده بود نگاه میکنه و میگه:هوی تهیونگ!کجایی؟
نامجون به جایی که تهیونگ داشت نگاه میکرد نگاه میکنه و لبخند میزنه:مثل اینکه یکی توجهش رو جلب کرده!
جین هم به اونجا نگاه میکنه و با خنده میگه:واو!چه خوشگله لعنتی!
رز هم به پشت سرش نگاه میکنه و میگه:آره خوشگله..ولی تهیونگ چرا..
رز برگشت ولی خبری از تهیونگ نبود!
نامجون با خنده به تهیونگ که داشت میرفت سمت پسر نگاه میکنه و میگه:موفق باشی!
با سرعت رفت سمت پسر..وقتی متوجه شد که پسر هم متوجه اون شده لبخند زد و روبه روش وایستاد و دستش رو دراز کرد:کیم تهیونگ هستم..پسر معاون باند رییس پارک..
پسر هم لبخند میزنه و دست تهیونگ رو میگیره:جئون جونگ کوک...پسر باند مواد و اسلحه رییس جئون..به نمایندگی از ایشون اینجام..
تهیونگ:از آشنایی باهاتون خوشبختم!
جونگ کوک:منم همینطور..
دستای هم رو ول میکنن و تهیونگ با لبخند میگه:چطوره با هم یه نوشیدنی بخوریم!
جونگ کوک به دور و بر نگاه میکنه و میگه:فکر خوبیه!
انگاری جونگ کوک حواسش جای دیگه بود ولی اهمیت نداد و جلوتر از اون رفت سمت یکی از مبلا و از پیشخدمت دو تا لیوان نوشیدنی گرفت و یکیش رو داد به جونگ کوک.
جونگ کوک:ممنونم.
میشینن روی مبل.
تهیونگ:خب!شنیدم رییس جئون قوی ترین باند مواد و اسلحه رو داره درسته؟
جونگ کوک:بله درسته..مواد اولیه ما به بهترین شکل بررسی میشن و با بهترین دستگاه ها آزمایش میشن..
سرش رو تکون میده.هنوز زود بود که راجب خودش ازش بپرسه پس سعی کرد یکم باهاش وقت بگذرونه تا یخاشون باز شه..
جونگ کوک همش به دور و بر نگاه میکرد و این کنجکاوش میکرد..
تهیونگ:دنبال کسی میگردین؟
جونگ کوک بهش نگاه میکنه و میگه:اوه!راستش دنبال آقای پارک میگردم..باید باهاشون حرف بزنم..
از جاش بلند میشه و میگه:میتونم ببرمت پیشش!بیا بریم.
جونگ کوک اول از این غیر رسمی حرف زدنش تعجب میکنه ولی بعد با لبخند از جاش بلند میشه و با هم میرن سمت جایی که تهیونگ میرفت.
رسیدن به اون جمع رییس های باند و تهیونگ گفت:آقای پارک!ایشون جئون جونگ کوک به نمایندگی رییس جئون هستن!
پدر جیمین بلند میشه و میگه:باعث افتخاره که پسرشون توی این مهمونی شرکت کرده!
و با هم دست میدن.
جونگ کوک:خوشحالم میبینمتون!
پدر جیمین به مبل تک نفره خالی کنار خودش اشاره میکنه و میگه:جاتون رو نگه داشتیم!بفرمایید!
جونگ کوک هم با لبخند اونجا میشینه.
میخواست بیشتر باهاش حرف بزنه ولی نباید توی بحث اونا میومد پس بالاخره رفت طبقه بالا تا دنبال جیمین بگرده.
به اتاقش که میرسه با چند تقه به در وارد میشه و جیمین رو روی تختش و کیارا روی روی مبل با لباس های مهمونی میبینه.
تهیونگ:شما که حاضرید!!پس مشکلتون چیه؟مهمونا همه رسیدن نمیخواید بیاید؟!
جیمین به کیارا نگاه میکنه که کیارا از جاش بلند میشه و باعث میشه اونم بلند بشه.
این دوتا امروز خیلی مشکوک میزنن.
کیارا از کنارش رد میشه و از اتاق خارج میشه...جیمین هم خواست بره که بازوش رو میگیره و توجهش رو جلب میکنه:شما دوتا چتونه؟ها؟!
جیمین:منظورت چیه؟
تهیونگ:خودتو به خنگی نزن جیمین!خودت میدونی دارم از چی حرف میزنم!امروز جفتتون عجیب شدین!اون از گریه هاتون!اینم از سکوتتون!میشه بگی قضیه..
ولی حرفش با حرفی که جیمین زد نصفه موند:من دوستش دارم ته...
دهنش باز مونده بود!الان چیشد؟؟جیمین عاشق کیارا شده؟؟؟
تهیونگ:چ..چی؟
جیمین:آره..برای خودمم عجیبه..ولی من دیوونه کیارام..بدون اینکه بخوام عاشقش شدم ته...
نمیدونست چی بگه..الان جیمین گفت عاشق کیارا شده..درک این موضوع براش سخت بود!!
تهیونگ:ت..تو..عاشق کیارا شدی...وای خدای من!دقیقا همونجوری که نامجون میگفت!
جیمین با تعجب میگه:نامجون چی میگفت؟؟
میخنده و میگه:گفتش مثل فیلما عاشق هم میشید!
جیمین نفس عمیق میکشه و سرش رو میندازه پایین:کاش واقعا اینطوری بود...
تهیونگ:مگه چیه؟
جیمین با نگاه مظلومی میگه:اون منو دوست نداره...
این ناراحت کننده بود.میدونست که جیمین به این راحتیا عاشق نمیشه و حالا که عاشق کیارا شده عجیب بود ولی غیرممکن نبود...ولی میدونست که کیارا امکان نداره جیمین رو دوست داشته باشه و باعث میشد دلش به حال جیمین بسوزه...
جیمین رو بغل میکنه و میگه:ناراحت نباش چیمی..همه چی درست میشه..
جیمین هم تهیونگ رو بغل میکنه و با بغض میگه:امیدوارم..
از بغل هم میان بیرون و تهیونگ با دستاش صورت جیمین رو قاب میگیره و با شصتش لباش رو از هم فاصله میده و کاری میکنه لبخند بزنه:فعلا لبخند بزن!بعد از مهمونی با هم حرف میزنیم..
جیمین هم لبخند میزنه و تهیونگ دستش رو برمیداره و لبخند میزنه.
با هم میرن طبقه پایین و کیارا رو کنار پله ها که منتظرشون بود میبینن.
تهیونگ یه دستش رو میندازه روی شونه جیمین و اون یکی رو هم دور گردن کیارا و میگه:خب!توی این مهمونی همه باید با هم بودنتون رو ببینن!پس نباید از کنار هم جم بخورید!
کیارا:فقط بیاید زودتر تمومش کنیم.
بعدش دست تهیونگ رو از روی شونش میندازه و میره و دست جیمین رو میگیره و با خودش میبره سمت مهمونا!
با تعجب به اونا نگاه کرد و بعدش نگاهش رفت سمت جونگ کوک که داشت به حرفای بابای جیمین خیلی جدی گوش میداد.
واقعا جونگ کوک رو دوست داشت؟..همین چند دیقه پیش دیده بودش ولی وقتی میدیدش احساس میکرد که قلبش از همیشه غیرعادی تر میزنه...اگه این معنی عاشقیه..پس این حس رو دوست داشت..
لبخند زد و دستش رو گذاشت روی قلبش:آدم خوبیو انتخاب کردی پسر..

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now