LOSING GAME 22

279 23 1
                                    

جونگ کوک بهش نگاه میکنه و با گریه میگه:اون مواد مصرف میکنه...
با این حرف قلبش تیر کشید...نه...نه این امکان نداشت!عشقش نباید اینکارو میکرد!
جونگ کوک:اون داره نابود میشه...من...من هیچ کاری نتونستم براش بکنم...اون الان معتاده...چرا؟..چرا پارک جیمین؟...مگه باهات چیکار کرده بود؟..چرا این بلا رو سرش آوردی؟چرا باید توی حالت نعشه اسم تورو صدا بزنه؟چرا باید برات گریه کنه؟...تو باهاش چیکار کردی؟..چرا اونو انتخاب کردی...
و به گریه ادامه داد...
اشکاش سرازیر شد...اون چیکار کرده بود؟..قرار بود با فاصله گرفتن از کیارا ازش محافظت کنه ولی داشت اونو میکشت!
پدر جیمین:اوه خدای من...باورم نمیشه اون دختر به همچین کاری دست زده باشه..
تهیونگ:جیمین؟
حرفی نتونست بزنه..به در ورودی نگاه کرد...به مامان تهیونگ که انگاری ذهنش رو خونده بود نگاه میکنه..مامان تهیونگ سرش رو تکون میده و تصمیم جیمین رو تایید میکنه.
به در نگاه میکنه و با سرعت میره سمتش.
تهیونگ:جیمین!!!
پدر جیمین:جیمین وایسا!!
بدون توجه به اونا فقط دوید..با رسیدن به موتورش سریع اونو برداشت و بدون کلاه ایمنی فقط گاز داد و به نگهبان گفت:درو باز کن!!
نگهبان هم به ناچار درو باز کرد و جیمین با سرعت بالایی از دروازده رد شد.
با سرعت توی خیابونا حرکت میکرد...نباید این اتفاق میوفتاد...باید کیارا رو میدید..دیگه بسه..هر چقدر که عشقش رو ناامید و نابود کرد..دیگه تمومه...حاضره باهاش فرار کنه و به یه جای دور بره ولی فقط باهاش باشه..
با وارد شدن به کوچه ای که کیارا بهش گفته بود یه راه مخفیه ترمز کرد و از موتور پیاده شد..
چجوری باید وارد میشد؟به دور و بر نگاه کرد..
با دیدن در زنگ زده ای که کنار دیوار بود رفت سمتش و با باز کردنش به راهروی بزرگی که با چراغ های کوچیکی روشن شده بود نگاه میکنه...این قطعا راهی بود برای رسیدن به کیارا!
واردش شد و با سرعت دوید تا خودش رو به کیارا برسونه...براش مهم نبود چقدر نگهبان و اسلحه اونجا منتظرش باشن تا با دیدنش اونو بکشن..الان فقط کیارا مهم بود...فقط کیارا...

*کیارا*
با سردرد چشماش رو باز کرد..با دیدن شوگا که روی صندلی نشسته بود و اونو تماشا میکرد از جاش بلند شد:هیونگ؟...
شوگا میاد و کنارش روی تخت میشینه:جان هیونگ؟
کیارا:سرم..خیلی درد میکنه..
شوگا:میدونم...میدونم...
با یادآوری اتفاقات توی بار با وحشت به شوگا نگاه میکنه:هیونگ من...دست خودم نبود!
شوگا فقط لبخند میزنه و پیشونیش رو میبوسه:میدونم..میدونم کیارا..
بغلش میکنه و میگه:همه اشتباه میکنن...نمیذارم اینجوری ادامه پیدا کنه..
کیارا:جونگ کوک...اون کجاست؟
شوگا:راستش...رفت سراغ جیمین...
با ترس از بغل شوگا میاد بیرون:جیمین؟..چرا؟..
شوگا:فکر میکنه کار اونه..
کیارا:نه!جیمین اینکارو نکرده!!
شوگا:منم سعی کردم جلوشو بگیرم ولی..
با شنیدن صدای کسی به پنجره نگاه میکنن.
جیمین:بذارید برم تو!!
جیمین...اون اینجاست!!
سریع بلند میشه و میره سمت پنجره و جیمین رو میبینه!خدای من!اون اینجاست!
شوگا هم میاد و کنارش وایمیسته:واو!سریع خودش رو رسوند!
به سرعت میدوه و میره سمت در..
رسید به طبقه پایین و سریع بدون توجه به بدن دردی که داشت درو باز کرد و وارد حیاط عمارت شد و داد زد:جیمین!!!
جیمین هم با دیدنش لبخند میزنه:کیارا...
نگهبان هم درو باز میکنه و جیمین هم با سرعت میدوه سمت کیارا و داد میزنه:کیارا!!!!
با رسیدن به همدیگه کیارا دستاش رو دور گردنش حلقه میکنه و جیمین هم با گرفتن اون توی بغلش اونو دور خودش میچرخونه.
محکم جیمین رو بغل کرد و گریه کرد:تو اینجایی...
جیمین:متاسفم تنهات گذاشتم...متاسفم...دیگه این اشتباه رو تکرار نمیکنم..قول میدم کیارا..قول میدم..
با بیرون اومدن از بغل جیمین با لبخند بهش نگاه میکنه و میخنده..
جیمین هم با لبخند اشکاش رو پاک میکنه:دلم برات تنگ شده بود..
کیارا:حرف از دلتنگی نزن لعنتی...که به گرد پای منم نمیرسی!
جیمین میخنده و پیشونیش رو میبوسه:دیگه نمیذارم همچین اتفاقی بیوفته..
شوگا:کیارا!
به شوگا که داشت بهشون نزدیک میشد نگاه میکنه.
جیمین:اوه!الان باید فرار کنم؟
با خنده به جیمین نگاه میکنه:نه...
شوگا میرسه بهشون و میگه:پس جیمین تویی!
کیارا:جیمین شوگا همه چیو میدونه...
جیمین نزدیک شوگا میشه و دستش رو دراز میکنه:از آشناییتون خوشحالم...تعریفتون رو از کیارا زیاد شنیدم!
شوگا لبخند میزنه و دست جیمین رو میگیره:پس تو خواهر منو عاشق کردی!
جیمین لبخند میزنه و سرش رو میندازه پایین..
خوشحال بود که جیمین پیششه..
جیمین و شوگا دستای همو ول میکنن..
میره و کنار جیمین وایمیسته..
شوگا:جونگ کوک کجاست؟
جیمین:اون هنوز اونجاست...
ولی با شنیدن صدای موتور سه تاشون به جونگ کوک که از دروازه وارد حیاط شد نگاه میکنن..
جونگ کوک از موتور پیاده میشه و با قدم های تند میاد سمت اونا:چطور جرعت میکنی پاتو بذاری اینجا؟؟
جیمین چند قدم میره عقب و شوگا و کیارا میان جلوش و سعی میکنن جلوی جونگ کوک رو بگیرن.
شوگا:وایسا جونگ کوک!
کیارا:هیونگ صبر کن!
ولی جونگ کوک در حالی که سعی میکرد از اون دوتا رد شه رو به جیمین میگه:همین که تا الان خفت نکردم باید خداروشکر کنی اونوقت میای توی خونه من و نزدیک خواهر من میشی؟؟
کیارا جونگ کوک رو نگه میداره:هیونگ وایسا!
جونگ کوک:حق نداره بهت نزدیک شه!!
شوگا:بذار حرف بزنه!
ولی جونگ کوک بازم سعی میکنه نزدیک جیمین بشه..
کیارا با داد جونگ کوک رو هل میده عقب:من دوستش دارم!!
جونگ کوک با عقب رفتنش تعادلش رو به دست میاره و سر جاش خشک میشه!
جونگ کوک:چ...چی گفتی؟
کیارا:دوستش دارم هیونگ!دوستش دارم!..برای این گریه میکنم!برای این ناراحتم!...چون کسی که دوستش دارم ازم دوره!
جونگ کوک:از..از کی؟
کیارا:از همون مهمونی...ولی بهم فرصت حرف زدن ندادی...میترسیدم بهت بگم چون همش میگفتی از جیمین متنفری!
جونگ کوک به جیمین نگاه میکنه:ولی..پس چرا اونکارو باهات کرد؟
جیمین جای کیارا جواب داد:من هیچوقت کاری نکردم که کیارا اذیت شه...حداقل بعد از اینکه فهمیدم دوستش دارم..من اون مردایی که میگی توی بار بودن رو نفرستادم..هیچکاری نکردم که به کیارا آسیب بزنه..
جونگ کوک سرش رو میندازه پایین و به کیارا میگه:واقعا دوستش داری؟
سرش رو تکون میده:آره هیونگ..
شوگا:من دیدم جونگ کوک...اون دوستش داره..حالا دلیل اینکه چرا صداش میزد رو میفهمی؟
جونگ کوک لباش رو میبره داخل دهنش و سرش رو تکون میده..
با بالا آوردن سرش به جیمین نگاه میکنه و میره نزدیکش..
جیمین چند قدم میره عقب که جونگ کوک میگه:پارک جیمین..از عشقت به خواهر من مطمئنی؟
جیمین به کیارا نگاه میکنه و بعد به جونگ کوک و سرش رو تکون میده:آره...با تمام وجودم..
کیارا لبخند میزنه..
جونگ کوک سرش رو تکون میده:خوبه..
بعد دستش رو دراز میکنه که جیمین از ترس جا میخوره..
جونگ کوک:از آشناییت خوشحالم جیمین...
جیمین هم با لبخند دست جونگ کوک رو میگیره:منم همینطور جونگ کوک!
با هم دست میدن.
میرن داخل عمارت..
کیارا دست جیمین رو میگیره و با خودش میبره سمت پله ها که جونگ کوک میگه:هوی!!میرین بالا چیکار؟؟
کیارا و جیمین به جونگ کوک نگاه میکنن که شوگا میگه:ولشون کن جونگ کوک!
بعد با لبخند رو به اون دوتا میگه:بالا خوش بگذره..
لبخند میزنه و دوباره دست جیمین رو میکشه و میبره طبقه بالا...
وارد اتاق میشن و جیمین یه نگاه به دور تا دور اتاق میندازه:واو!اتاقت واقعا قشنگه!
میشینه روی تخت:مرسی.
جیمین هم میاد و روی تخت میشینه و به کیارا که لبخند زده بود میخنده:چیه؟
با خوشحالی میگه:چیه؟جیمین بعد از یه ماه بالاخره دیدمت!به نظرت این چیز کمیه؟
جیمین میخنده و میگه:راستش حالا که فکر میکنم نه!
از درد شدیدی که داشت کتفش رو میگیره و ماساژ میده..
جیمین با نگرانی میگه:حالت خوبه؟
به جیمین نگاه میکنه:بدنم درد میکنه..سر دردم دارم..
جیمین:چرا اینکارو کردی؟
یه نفس عمیق میکشه:من نمیدونستم...فقط رفتم بار..بعدش...مست شدم و چند نفر منو بردن طبقه بالا...بعدش بهم مواد دادن...بعدش دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم..
سرش رو انداخت پایین:تقریبا ناامید شده بودم...از زندگیم...فکر میکردم یکی دیگه رو پیدا کردی و دیگه جوابم رو نمیدادی..
جیمین چونه کیارا رو میگیره و سرش رو میاره بالا:من همیشه عاشقتم کیارا...راستش داستانش طولانیه که بخوام بگم چرا دیگه به تماسات جواب نمیدادم یا اینکه تهیونگ ازت فاصله میگرفت..
کیارا:بهم بگو جیمین..
جیمین نفس عمیقی میکشه و داستان رو براش میگه....
بعد از تموم شدن حرفاش میگه:الان هم احتمالا هوسوک افتاده دنبالم...ولی میگفت از باند جئون میترسه..
کیارا:اگه بفهمه بابا داره...میمیره میاد اینجا چون الان از همیشه ضعیف تریم...
جیمین:متاسفم کیارا..
کیارا لبخند تلخی به جیمین میزنه:حداقل تو هنوز کنارمی..
جیمین هم لبخند میزنه و چند ثانیه بهم نگاه میکنن...
با فهمیدن اینکه نگاه جیمین روی لباشه اونم به لباش نگاه میکنه..
با جلو اومدن جیمین از جاش تکون نخورد و به جیمین اجازه داد نزدیکتر بشه..
لبای جیمین رو روی لبای خودش حس کرد و چشماش رو بست و جیمین بوسه رو شروع کرد.
لباش بین لبای جیمین اسیر شد و حس داغ شدن بدنش رو احساس کرد..
بدن دردش رو فراموش کرد و با جیمین همکاری کرد..
با اومدن دستای جیمین روی کمرش دستاش رو دور گردنش حلقه میکنه و اونو به خودش نزدیکتر میکنه..
جیمین با مک های آرومی لباش رو بازی میداد و اونم با گرفتن لب بالایی جیمین توی این بازی همکاری میکرد..
با هل داده شدنش روی تخت جیمین روش خیمه زد و بوسه رو عمیق تر کرد..
سراشون رو کج کردن و فضای بیشتری رو برای هم گذاشتن..
جیمین دستش رو بالا برد و توی موهای کیارا برد و سرش رو به خودش نزدیک تر کرد..
دوست نداشت تموم بشه..انگاری خیلی وقت بود به این بوسه از طرف جیمین احتیاج داشت و حالا بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده بود...
با حس زبون جیمین روی لباش به آرومی دهنش رو باز کرد و به زبون جیمین اجازه ورود داد.
حس داغی زبون جیمین باعث شد دستاش رو آزاد کنه و صورت جیمین رو قاب بگیره و از این لحظات لذت ببره.
جیمین با دست آزادش یکی از دستای کیارا رو میگیره و میذاره کنار سرش و دستاشون توی دستای هم گره میخوره..
زبون جیمین تمام دهنش رو بررسی کرد و بعدش با زبون کیارا شروع به بازی کرد و مک های عمیقی ازش میگرفت..
اولین بوسش رو با کسی که دوستش داشت تجربه کرد و بهش حس خوبی میداد...بعد از چند ثانیه بالاخره از هم جدا میشن و توی فاصله کمی که بین صورتاشون بود بهم نگاه میکنن.
جیمین:دوست دارم..
کیارا:منم دوست دارم..
جیمین لبخند میزنه و بوسه کوتاه دیگه ای رو لباش میذاره و از جاش بلند میشه.
بلند میشه و به جیمین که داشت بهش میخندید نگاه میکنه:چیه؟چی خنده داره؟
جیمین:اوه عزیزم!زیادی قرمز شدی!
با این حرف با تعجب به میز آینه که رو به روی تختش بود نگاه میکنه و صورتش رو توی آینه میبینه که کلا قرمز شده!
کیارا:اوه خدای من!
جیمین میخنده و بغلش میکنه:عاشق این خجالت کشیدنتم!عاشق همه چیزتم!!
میخنده و میگه:خیلی خب بیشتر از این خجالتم نده!
از بغلش میاد بیرون و موهاش رو میده پشت گوشش:خب..الان میخوای چیکار کنی؟
جیمین:نمیدونم..
کیارا:میخوای اینجا بمونی؟
جیمین میخنده و موهاش رو نوازش میکنه:از خدامه اینجا بمونم...ولی تهیونگ و بابا و عمو و زن عموم اونجان..و کل باند هم دست هوسوکه...میترسم بلایی سرشون بیاره..
سرش رو تکون میده..
با فکری که به ذهنش رسید میگه:میتونیم...میتونیم ما بریم اونجا!!اون قطعا نمیدونه بابام تو بیمارستانه!اینجوری وقتی باند مارو ببینه شاید بیخیال شه!
جیمین:اون فکرش رو کرده..میدونه که ممکنه تو برای نجات من بیای اونجا..
کیارا:یعنی..میخوای برگردی؟اگه بهت آسیبی بزنه چی؟
جیمین لبخند میزنه و صورت کیارا رو قاب میگیره:من چیزیم نمیشه..بهت قول میدم.
سرش رو تکون میده و دستای جیمین که روی صورتش بود رو میگیره و فشار خفیفی بهشون میده:فقط..نمیخوام دوباره از دستت بدم..
جیمین:دیگه این اتفاق نمیوفته..
بعد این حرف بوسه کوتاهی روی لبای کیارا میذاره و از جاش بلند میشه و میره سمت میز آینه:شونه داری؟
کیارا:میخوای چیکار؟
جیمین از توی آینه بهش نگاه میکنه:میخوام موهاتو شونه کنم!
میخنده و میگه:کشوی دوم..
جیمین شونه رو برمیداره و میاد سمت تخت و با زانوهاش خودش رو میرسونه پشت کیارا و موهاش رو میگیره توی دستاش:موهات قشنگه..
کیارا:مرسی.
جیمین:از چیزی ناراحتی؟
با این حرف شروع میکنه به شونه کردن موهای کیارا..
کیارا:خب..بدنم بدجوری درد میکنه...انگاری یه چیزی زیر پوستمه و داره تکون میخوره...نمیدونم چجوری بگم..
جیمین:کیارا...چرا اینکارو با خودت کردی؟
دستی روی پاهاش میکشه و میگه:نمیدونم...فقط..مست بودم...حالم اصلا خوب نبود..
جیمین:متاسفم کنارت نبودم..اگه بخاطر هوسوک نبود هیچوقت ارتباطم رو باهات قطع نمیکردم..
شونه کردن موهاش تموم میشه و میاد و کنار کیارا میشینه:فقط...میترسیدم که از دستت بدم...اون یه روانی عوضیه..راستش..ازش میترسم..نه اینکه منو بکشه...اینکه با تو کاری کنه..
به جیمین نگاه میکنه:هر اتفاقی افتاد میتونی روی من حساب کنی...منم به اندازه تو قویم..
جیمین لبخند میزنه و دستش رو میذاره روی پای کیارا:میدونم..
با باز شدن یهویی در جفتشون بهش نگاه میکنن که جونگ کوک با ابروهای بالا رفته میگه:آهااا!مچتون رو گرفتم!داشتید چیکار میکردین؟؟
به دست جیمین که روی پای کیارا بود اشاره میکنه:دستت رو بردار!!
جیمین هم سریع دستش رو برمیداره.
کیارا:هیونگ قبلا در میزدی!!
شوگا هم میاد:چقدر گیر میدی جونگ کوک!
جونگ کوک میاد داخل اتاق و میگه:خیلی به هم چسبیدین!
میره و از شونه هاشون میگیره و از هم دورشون میکنه:از این جلوتر نمیرید!
شوگا با خنده میگه:بس کن جونگ کوک!
خداروشکر کرد که چند دیقه پیش نیومده بود و تو اون لحظه ندیدشون!
جونگ کوک:هنوز به این جیمین اعتماد ندارم..
جیمین:بیخیال جونگ کوک!ما الان دوستیم!
جونگ کوک:هنوز باهات حال نکردم که بهت بگم دوست...
میخنده و میگه:خیلی خب تمومش کنین!
شوگا:بیاید بریم پایین بشینیم تا جونگ کوک خیالش راحت باشه..
بلند میشن و میرن طبقه پایین.

LOSING GAMEWhere stories live. Discover now