"جئون جانگ کوک"
بهم لبخند درخشانش و هدیه داد : میخوای برات قهوه بگیرم؟
-ممنون بهتره خودت زودتر سوار شی
شوکه به نامجون که از پشتش بیرون اومده بود نگاه کردم با تعجب نگام میکرد انگار شوکه بود از اینکه من و اونجا دیده
جیمین خط نگاهم و دنبال کرد دستش و رو شونه اش گذاشت به من اشاره کرد: جانگکوک دوست پسرم
نامجون اخم کرد با اعتراض با دستش پشت جیمین کوبید که اونم خندید : خیلی احمقی جیم چطور تونستی انقدر دیر به هیونگت بگی
خم شد سمتم: سلام رفیق تو زیادی برای این احمق جذابی میتونی نامجون صدام کنی
خندیدم بهش دست دادم اینم جزوی از نقششون بود؟ : خوشبختم نامجون شی
نامجون: میخوای به یه قهوه دعوتت کنم؟جیمین؟
سوالی به جیمین نگاه کرد : بیا دوست پسرت و با دوست دخترم عوض کن
جیمین خندید دستش و روی موهاش گرفت تا کمتر خیس بشه هرچند بی فایده بود همین حالا هم موهاش و لباسش تقریبا خیس بود: هیونگ باور کن هیچ علاقه ای ندارم به اینکه دوست دختر خیالیت و داشته باشم
نامجون: بعدا حساب تو یکی و میرسم فعلا برو بشین تو ماشین منم برم خیس شدیم
دوباره نگام کرد : نمیای؟
به جیمین نگاه کردم که با لبخند نگام میکرد: در واقع به جیمین قول دادم جایی ببرمش
نامجون سر تکون داد : بهتون خوش بگذره پسرا بیاید یه روز دور هم جمع شیم
جیمین براش دست تکون داد تو ماشین نشست : لعنتی انگار با لباس دوش گرفتم
-دوستتِ؟
-اره نامجون مرد محترمیه حرفاش همه اش از شوخی کردنه
-با اون کت و شلوارش واقعا هم محترم حساب میشد
خندید: اون یه ددیوونه اتو کشیده است کاریش نمیشه کرد
-جوری به نظر میاد انگار که کارمند دولتِ
-تنها چیزی که نیست کارمند دولت بودنه راستی
مشتاق نگام کرد: مشکلی نداره اگه این ساعت بریم گالری؟
سر تکون دادم: نه برای تو مشکلی نداره
موهام و لمس کرد: وقتی انقدر رو من تاکید میکنی خوشم میاد
لبخند رو لبم نشست: پس تونستم باهات لاس بزنم
YOU ARE READING
chess king📍 |kookmin|
Fanfiction[شاه شطرنج] • |پایان یافته| _ تو بازی و ساختی و من تمومش میکنم و حالا «کیش و مات» کاپل اصلی: کوکمین _ یونمین ژانر: جنایی_رمزالود_عاشقانه