⚫7

1.4K 340 87
                                    

"جئون جانگ کوک"

بهم لبخند درخشانش و هدیه داد : میخوای برات قهوه بگیرم؟

-ممنون بهتره خودت زودتر سوار شی

شوکه به نامجون که از پشتش بیرون اومده بود نگاه کردم با تعجب نگام میکرد انگار شوکه بود از اینکه من و اونجا دیده

جیمین خط نگاهم و دنبال کرد دستش و رو شونه اش گذاشت به من اشاره کرد: جانگکوک دوست پسرم

نامجون اخم کرد با اعتراض با دستش پشت جیمین کوبید که اونم خندید : خیلی احمقی جیم چطور تونستی انقدر دیر به هیونگت بگی

خم شد سمتم: سلام رفیق تو زیادی برای این احمق جذابی میتونی نامجون صدام کنی

خندیدم بهش دست دادم اینم جزوی از نقششون بود؟ : خوشبختم نامجون شی

نامجون: میخوای به یه قهوه دعوتت کنم؟جیمین؟

سوالی به جیمین نگاه کرد : بیا دوست پسرت و با دوست دخترم عوض کن

جیمین خندید دستش و روی موهاش گرفت تا کمتر خیس بشه هرچند بی فایده بود همین حالا هم موهاش و لباسش تقریبا خیس بود: هیونگ باور کن هیچ علاقه ای ندارم به اینکه دوست دختر خیالیت و داشته باشم

نامجون: بعدا حساب تو یکی و میرسم فعلا برو بشین تو ماشین منم برم خیس شدیم

دوباره نگام کرد : نمیای؟

به جیمین نگاه کردم که با لبخند نگام میکرد: در واقع به جیمین قول دادم جایی ببرمش

نامجون سر تکون داد : بهتون خوش بگذره پسرا بیاید یه روز دور هم جمع شیم

جیمین براش دست تکون داد تو ماشین نشست : لعنتی انگار با لباس دوش گرفتم 

-دوستتِ؟

-اره نامجون مرد محترمیه حرفاش همه اش از شوخی کردنه

-با اون کت و شلوارش واقعا هم محترم حساب میشد

خندید: اون یه ددیوونه اتو کشیده است کاریش نمیشه کرد

-جوری به نظر میاد انگار که کارمند دولتِ

-تنها چیزی که نیست کارمند دولت بودنه راستی

مشتاق نگام کرد: مشکلی نداره اگه این ساعت بریم گالری؟

سر تکون دادم: نه برای تو مشکلی نداره

موهام و لمس کرد: وقتی انقدر رو من تاکید میکنی خوشم میاد

لبخند رو لبم نشست: پس تونستم باهات لاس بزنم

chess king📍 |kookmin|Where stories live. Discover now