"پارک جیمین"عمارت پر از سر و صدا بود رفت و امد خدمتکار ها و تیم امنیتی هماهنگی ها و رسیدن مهمون ها همشون سر و صدای زیادی داشت نگاهم و از آینه اتاق گرفتم و کت بنفشم و از روی تخت برداشتم تنم کردم پشت پنجره اتاقم ایستادم اسمون صاف بود پر از ستاره
ماه کامل با نورش حسابی خود نمایی میکرد روشنایی از دل تاریکی جوری دلبری میکرد که حاضر بودی برای نزدیک شدن بهش هر کاری بکنیبا اروم شدن سر و صدا ها دل از ماه و دلبری هاش کشیدم از اتاق بیرون رفتم به نظر میومد مهمونی به ثبات خودش رسیده بود
بدون جلب توجه به طبقه اول رفتم اولین کسی که پیدا کردم و تقریبا کسی کنارش نبود نامجون بود با دقت به اطراف نگاه میکرد
تا چند وقت دگ باید گوشه گوشه زندان و با دقت دید میزد
از سینی پیشخدمتی که از کنارم رد میشد شامپاینی برداشتم سمتش رفتم کنارش ایستادم
-چشات و تیز کردی
نامجون: بیشتر از چیزی که فکرش و میکردم قاطی کثافتی
-بهت الهام شد؟
به اطراف نگاه کرد: هیچ ادم پاکی تو این سالن وجود نداره
-من مثل ماهم تو دل تاریکی شب
پوزخند زد: بسه جیمین تظاهر کردن کافیه تو ماه نیستی تو حتی تاریکی شب هم نیستی تو اون تاریکی عمق اقیانوسی همون قدر تاریک همونقدر ترسناک با صداهای عجیب غریب تو مغزت که هیچکس ازش چیزی نمیفهمه
نگاهش کردم : اشتباه میکنی
-داری میگی اشتباه میکنم که تو مشاور اصلی یونگی هیونگتی ؟تمام اون مدت داشتی من و رو انگشتات میچرخوندی؟
-من میخواستم بهت اعتماد کنم تو خرابش کردی
-با فرستادن من دنبال جزء از کل میخواستی بهم اعتماد کنی؟
YOU ARE READING
chess king📍 |kookmin|
Fanfiction[شاه شطرنج] • |پایان یافته| _ تو بازی و ساختی و من تمومش میکنم و حالا «کیش و مات» کاپل اصلی: کوکمین _ یونمین ژانر: جنایی_رمزالود_عاشقانه