"پارک جیمین "
به تئو نگاه کردم:داخله؟
-امروز یه جلسه مهمش خراب شده محموله ای که برای چین بوده گیر افتاده از من میشنوی نرو داخل
در و باز کردم و وارد اتاق شدم سرش بالا اومد نگاهم کرد هم اون هم هوسوک
یونگی: کجا بودی؟
-همین اطراف بودم
سمتشون رفتم به میز یونگی تکیه دادم: قضیه چیه؟
یونگی: پیش اون پسره بودی؟
-نه
یونگی: خوبه
به هوسوک نگاه کردم با اخم زل زده بود بهم نگاهم و ازش گرفتم وبه یونگی دادم : فکر میکردم بعد از دیشب اروم تر شدی
یونگی: نشدم
خودم و روی میز بالا کشیدم و روش نشستم خم شدم سمتش دستام و روی میز گذاشتم : چیکار کنم برات که بفهمی اون انقدرا هم برام مهم نیست؟
یونگی: ولش کن
-همین؟اگه ولش کنم مطمئن میشی که هیچ حسی نیست؟
یونگی: اونوقت میتونم بهت اعتماد کنم
-پس بهم اعتماد نداری بعد تموم کارایی که برات کردم؟
هوسوک: دستت چی شده؟
دستم و جلوی چشم یونگی گرفتم تکونش دادم: مین یونگی یه کمی تنبیهم کرده مگه نه؟
تو چشماش زل زدم که اخماش تو هم رفت هوسوک از جاش بلند شد اومد سمتم دستم و گرفت مشغول باز کردن دستم شد ناباور زل زد به کف دستم : یونگی
یونگی: خفه شو چیزی نگو
هوسوک: تو سوزوندیش
دستم و عقب کشیدم :اون هیونگمه میتونه هرکاری باهام بکنه
هوسوک شوکه نگاهم کرد چیزی نگفت اون هم میتونست حالت روحی یونگی و حس کنه ولی یونگی پیش هوسوک خودش نبود نمیتونست خودش باشه برای همین به من پناه اورده بود چون خیلی چیز ها فرق میکرد من براش جایگاه امنش بودم کسی که تو بچگی تو نوجوونی به خاطرش دهنم و چشمام و روی خیلی چیز ها بستم
تو همون سن فهمیدم یونگی متفاوته حالات روحیش متفاوته و اون نرمال نیست.
تقه ای به در خورد لئو اومد داخل: هوسوک شی باید بیای
![](https://img.wattpad.com/cover/279635206-288-k205089.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
chess king📍 |kookmin|
Fiksi Penggemar[شاه شطرنج] • |پایان یافته| _ تو بازی و ساختی و من تمومش میکنم و حالا «کیش و مات» کاپل اصلی: کوکمین _ یونمین ژانر: جنایی_رمزالود_عاشقانه