داستان از دید هوسوک
روی صندلی پشت بار نشسته بودم و ویسکیم رو مینوشیدم وقتی یه نفر خودشو تقریبا پرت کرد کنارم. سر بلند کردم و به چشمهای مرد مو مشکی کنارم نگاهی انداختم، دکمههای پیراهن سفیدش نصفه و نیمه بسته بودن و کت مشکیاش خوب به تنش چسبیده بود. و البته که باید اون جین تنگ مشکی همیشه تنش باشه.
بعد از برانداز کردنش، لبم رو گاز گرفتم و دوباره به چشمهاش نگاه کردم. چشمهایی که یکم تار بودن و نمیدونم به خاطر مستی من بود یا مستی اون. حالا هرچی، جفتمون یه اندازه مستیم.
یونگی لبخند معروفش رو بهم زد: "تک و تنها اومدن کلاب چیزی نیست که بهت بخوره" بعد از این تلاش کرد موهای بهم ریختهش رو مرتب کنه که البته نتیجه فقط بهم ریختگی بیشترش بود. خداوندا چقدر توی این وضعیت سکسیه. اما چیزی نگذشت که رد رژ لب روی گردنش زد تو حالم.
"با دوستم بودم اما رفت یه جایی" با تنبلی شونه بالا انداختم:"عوضش فکر نکنم تو تنها مونده باشی" اشاره به گردن خودم زدم تا منظورمو بهش برسونم. اخم کرد، بعد از چک کردن گردنش متوجه اون رد رژلب شد و آهی کشید.
"چیکار کنم خب، توجه های زیادی رو به خودم جلب میکنم" بعد خندید. صداش اونقدر بلند نبود و میون صدای آهنگ گم میشد اما میتونستم حداقل لبخونی کنم. تازه وقتی میخنده یه قیافه عجیب به خودش میگیره که آدم خیلی راحت متوجهاش میشه.
"پس اصلا واسه چی پاشدی اومدی اینجا؟ داشتم خیلیم خوش میگذروندم" برای لحظهای پلک هام روی هم رفت اما بلافاصله به خودم اومدم و صاف نشستم. الکل همیشه خوابالودم میکرد. اما الان نمیخواستم باهاش بجنگم، احساس آرامش میکردم.
"فهمیدم. هر از چندگاهی هی نگاهت میکردم. تو فقط یه پسر تنها بودی که ترجیح میدادم باهات حرف بزنم" یه لبخند گل و گشاد روی لبهاش ظاهر شد و باعث شد منم در جواب بخندم. اومد پیش من به جای اینکه بذاره یه نفر بیفته روش و کل شب ماچش کنه. صادقانه بگم، اینکارش خیلی خیلی خیلی شیرین بود. فکر نکنم نامجون یه همچین کاری واسم بکنه. احتمالا هم الان یه گوشهای از کلاب داره با یکی میک اوت میکنه.
"اوه واقعنی؟" سرم رو به راست خم کردم و مستقیم توی چشمهاش خیره شدم. نمیدونم چرا اما زل زدن به چشمهای به یونگی بهم آرامش میده. : "اومدی باهام حرف بزنی یا به چیزی که توی شلوارمه برسی؟" با شیطنت پرسیدم.
در جواب بلند و خوشگل خندید: "اوه لطفا. عمرا وقتی مستی ازت استفاده کنم" چشمهاش رو چرخوند: "تازه حرف زدن باهاتم خیلی عالیه" یه لبخند چاشنی حرفهاش کرد.
و اگه خودم رو نگه نداشته بودم اون لبخند الان باعث شده بود بیفتم روی زمین و کله پا شم. : "گاهی اوقات با خودم میگم چرا وقتی اینقددر جذاب و همهچی تمومی خودتو حروم یه شوگر ددی بودن میکنی. منصفانه نیست، میدونی" نگاهمو از یونگی گرفته بودم و با زیپ ژاکتم ور میرفتم.
YOU ARE READING
ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞ
Fanfiction↜جایی که هوسوک 24 ساله فقط برای خنده توی سایت شوگر ددی دنبال یه مرد سن بالا میگرده تا دستش بندازه. ₊ ⊹ Original Writer @a_HOEsok_for_yoonGAY on Wattpad ₊ ⊹ Cover by purple-chimchim 🥇#1 in #sope 🏅#5 in #yoonseok 🏅#2 in #سپ 🏅#1 in #یونسوک