داستان از دید هوسوک
سرم رو تکون دادم اما بازم نتونستم کلمات یونگی رو بفهمم. منظورش چیه همچین اتفاقی امشب نمیفته؟ منظورم اینه همین مرد یکساعت پیش بهم گفت میخواد منو بکنه. و حالا این حرف رو میزنه و من رو گیج میکنه.
انگار متوجه گیجی م شده باشه توضیح داد: "ازونجایی که من اینجا بزرگترم و میتونم شک تو رو ببینم، طوری که اینقدر زیاد نمیتونی تصمیم بگیری و طوری که نمیدونی قراره بعدش پشیمون بشی یا خوشحال. پس میخوام بهت اطمینان بدم که ازونجایی که با دادن فاصله و وقت بهت کاملا اوکی هستم، از اذیت کردنت لذت میبرم، برای الان" چشمکی زد و بعد ازم دور شد تا مبل رو دور بزنه و روش بشینه. قبل ازینکه روی مبل بزنه و ازم بخواد کنارش بشینم که منم همینکارو کردم.
"اما" با لبهایی که آویزون شده بودن گفتم:"یونگی لطفا بهم بگو. دقیقا به چه دلیل تخمیای تو همزمان که اینقدربی نقصی اینقدر بدی؟" شقیقه هام رو به خاطر دردی که کم کم داشت سراغم میومد، مالیدم.
دستش بالا اومد و اون انگشتهای خوشگلش نشستن میون موهام قبل ازینکه آروم نوازششون کنه: "چون من اینجوریم دیگه" شونه بالا انداخت و بعد دستش رو دورم حلقه کرد و مجبورم کرد سرم رو روی شونهش بذارم.
نفسم رو بیرون دادم و سرم رو بین فاصلهی بین گردن و شونهش استراحت دادم. از فرصت استفاده کردم و عطرش رو نفس کشیدم. "توی لعنتی خیلی بوی خوبی میدی" زمزمه کردم و اجازه دادم تنم آروم بگیره. بعد متوجه شدم تموم مدت داشتم با خوابی که بخاطر الکل سراغم اومده بود، مبارزه میکردم.
"واقعا؟" حتی الان با اینکه صورتش رو نمیدیدم میتونستم اون لبخند شیطونش رو حس کنم. با حسی که پیدا کردم، صاف نشستم. حسی که میگفت همین الان باید دوباره اون لبهای زیبا رو خیس ببوسم. و امشب به خودم قول داده بودم هرکاری میخوام بکنم نه؟ پس از ته مونده انرژیم استفاده کردم و با حلقه کردن دستم دور گردن یونگی اون رو نزدیک خودم کشیدم، بدون پلک زدن زل زدم توی چشمهاش.
"آره واقعا" با تنبلی گفتم و لبهامون رو بهم وصل کردم. یه بوسه نرم و شیرین. حس میکردم دارم بیهوش میشم اما چیزی نبود که الان بخوام. لعنت به الکل د اخه چرا باید اینقدر زود مست بشم؟
"این کارت که میخوای همه چیزو به جا و اتفاقی که قرار نیست بیفته پیش ببره، رو تحسین میکنم" بهم نیشخند زد و باعث شد اخم کنم. صورت هامون یکم فاصله داشت اونقدری که تکون خوردن لبهاش رو روی مال خودم حس میکردم.
"تو کسی بودی که همیشه دربارهی سکس حرف میزدی" لبهام رو عین یه بچه که ازش آبنباتش رو گرفتن، آویزون کردم. خندید و بوسه ای روی پیشونیم کاشت. سرم رو پایین انداختم و با انگشتهام طرح های فرضی ای روی سینه ی پوشیده شده با اون تیشرت نرمش کشیدم. میتونستم اون عضلات محکم رو حتی از روی پارچه حس کنم و به این فکر کنم که یعنی ممکنه اهل ورزش باشه؟
"وقتی مستم سکس نمیکنم. یا با کسی که مسته، اگه برات مهمه" چشمهاش حالا تیره تر شده و لب پایینش رو گاز گرفته بود. : "اما داری باعث میشی دوباره به تصمیمات زندگیم فکر کنم"
نمیدونم چطور میتونه اینقدر پایبند اخلاقیات باشه وقتی تموم چیزی که این مدت درباره ش فکر میکردم این بود که با هرکسی از راه میرسه میخوابه و این اتفاقا براش عادین. و بفرما، الانو میبینم که داره بهم میگه وقتی مسته سکس نمیکنه و دوباره غافلگیرم کرد."این... شوکه کننده بود" غم توی صدام مشخص بود چرا؟ چون تنها امیدی که داشتم این بود که موقع مستی با مرد کنارم سکس داشته باشم.
"به نظر میاد ناامید شدی نه؟" بعد حرفش چونه م رو گرفت و کاری کرد به چشمهاش نگاه کنم.
"یکم" تکون خوردم تا راحت تر باشم و یونگی با دیدن تقلام دستم رو گرفت و کمکم کرد روی پاهاش بشینم. از روی شوک لبهام شکل o ای به خودشون گرفتن و کمی روی پاش جا به شدم اما همین باعث یه اصطکاک کوچیک شد و ناله ی آرومی از میون لبهام فرار کرد. با نگاه کردن به چشمهاش متوجه گرد شدن اون جفت مردمک شکلاتی شدم.
"به گمونم که همین الان ازم خواستی بکنمت" جفت دستهاش رو روی باسنم گذاشت و لپ هاش رو میون دستش فشار داد که به بستن چشمهام و فوت کردن نفسم از روی لذت ختم شد.
"شاید اما حیف شد چون تو فقط با ادم های هشیار سکس میکنی و من الان هرچیزی هستم جز هشیار" لبم رو گزیدم و با یه نگاه بی گناه توی چشمهام تند تر از حالت عادی پلک زدم. یاد گرفته بودم که این باعث میشه ملت از خود بیخود بشن و بیشتر اوقات هم جواب میداد. اما مردی که الان روی پاهاش نشسته بودم به نظر مقاوم تر از پارتنر های قبلیم میومد چون تنها چیزی که اتفاق افتاد دوباره چلونده شدن لپای باسنم بین دستهای بزرگ و خوشگلش بود که البته اعتراضی هم در کار نیست چون کی بود که لذت نبره.
لبهاش رو لیسید: "اوه بیبی بوی، هرکاری میکنم که تو رو مال خودم کنم. اما فقط وقتی این اتفاق میفته که تحت تاثیر الکل نباشی. میتونی الان هر تصمیمی میخوای بگیری اما مطمئنم که فردا صبح که بیدار بشی از همه ش پشیمونی. و برمیگردی میشی همون پسر بچهی غرغرویی که مدام از نیازهای جنسی من ناله میکنه و بهشون فحش میده" طوری که انگار داشت از کراش دبیرستانش حرف میزد،بهم یه لبخند گرم هدیه داد.
"شاید اما بذار اعترافی بکنم که من هشیار هیچوقت انجامش نمیده. تو اونقدرام تو زندگی واقعی آدم بدی نیستی" بعد توی بغلش ولو شدم، یه لبخند گنده روی لبهام شکل گرفته. تنش گرم بود و خوشبو.
کوتاه خندید و یکی از دستهاش رو پشتم کشید و اون رو اونقدری بالا آورد که توی موهام بشینن. زیر لمسش لرزیدم و به خاطر اون نوازش ها تقریبا میون دستهاش آب شدم. دلم میخواست همین الان و همینجا میون دستهاش خوابم ببره اما میدونستم که قردا قراره اوضاع معذب کننده بشه پس تموم تلاشم رو کردم تا صاف بشینم و ببینم میره یا میمونه. چون اگه میخوابیدم، مجبور میشد بمونه.
و بعد زمزمه ای توی گوشهام پیچید: "اره. جونگ هوسوک. بعد از امشب 1000 درصد مطمئن میشم که تو رو مال خودم کنم"
...
چقدر یونگی آقا و جنتلمنه واقعا *گلنارشو هل میده زیر لحاف*
YOU ARE READING
ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞ
Fanfiction↜جایی که هوسوک 24 ساله فقط برای خنده توی سایت شوگر ددی دنبال یه مرد سن بالا میگرده تا دستش بندازه. ₊ ⊹ Original Writer @a_HOEsok_for_yoonGAY on Wattpad ₊ ⊹ Cover by purple-chimchim 🥇#1 in #sope 🏅#5 in #yoonseok 🏅#2 in #سپ 🏅#1 in #یونسوک