p a r t t w e n t y - f i v e

1.6K 354 31
                                    

داستان از دید هوسوک

نفس عمیقی گرفتم و روی مبلم نشستم. همون مبلی که من و یونگی کمتر از یه هفته پیش روش نشسته بودیم. ساعت 4 عصر بود و فقط 3 ساعت وقت داشتم تا آماده بشم و بزنم بیرون. نمیشه گفت دل دل میکردم تا برم درواقع حتی بهش فکر هم نکرده بودم. اینم فقط کاره دیگه نه؟ پیش خودم خندیدم چون چندوقت پیش دقیقا همین رو به جین گفته بودم وقتی نامجون حواسش به سی‌دی ها بود. جین فکر نمیکرد تنها چیزی که یونگی میخواست کار باشه اما من کسیم که قرار نیست از کار بیشتر بره.

و اره درمورد جین. کاشف به عمل اومد که اون و یونگی از دبیرستان با هم دوست بودن. ولی به خاطر تصمیمی که یونگی گرفته بود، همون قضیه‌ی شوگر ددی بودن، دوستی‌شون کمی کمرنگ شده بود. نامجون نباید در این مورد میدونست و من شخصا از جین خواستم که چیزی بهش نگه. اگه بفهمه خیلی عصبانی و ناراحت میشه از دستم. کل این سالها تصور کنید داشتم بابت یه شوگر بیبی بودن سرزنشش میکردم و حالا خودم با یه شوگر ددی دوست شدم.

و حالا اینجا نشستم و دارم فکر میکنم که چیکار باید کرد. سه ساعت وقت دارم تا آماده شم. یکساعتی دوش میگیرم و دوساعت هم صرف انتخاب لباس میکنم. اره اینکاریه که باید انجام بدم. اخه منظورم اینه هیچوقت نگفت قراره فقط کار کنیم و ممکنه یه سری اتفاقی بیفته که دوست داشته باشم توشون شرکت کنم. اون یه مرد باکلاسه که احتمالا یه خونه‌ی باکلاس و گرون داره و فرض کنین چی میشه اگه من با یه زیرشلواری و تیشرت برم پیشش؟

واقعا امروز رو نمیخوام شانسمو امتحان کنم!!

...

ماشین رو خاموش کردم و به ساعتم نگاهی انداختم. 6:58 بود. نفس عمیقی کشیدم و از جیپم بیرون زدم. رو به روی خونه‌ی بزرگی که باغش به تنهایی از کل آپارتمان من بزرگ تر بود نگاه کردم.

باد سرد گونه‌هام رو نوازش کرد اما خودم رو خوب پوشونده بودم تا بدنم سردش نشه. با آمادگی اومده بودم. یه تیشرت اورسایز سفید با ژاکت سفید کثیفی که اون هم ازم چندسایز بزرگتر بود و توش با پشم پر شده بود تا گرم نگهم داره. جینی که روی رون‌هاش پاره بود رو انتخاب کرده بودم و وسایلم که شامل مداد، دفتر طراحی، خودکار و بقیه چیزها میشد رو توی کوله‌ی مشکی با دسته‌های قرمزی که روی شونه‌ام انداخته بودم، گذاشته بودم.

در ماشین رو قفل کردم و تصمیم گرفتم چندلحظه‌ای رو صرف تحسین ساختمون بزرگ رو به روم کنم. بزرگ که چه عرض کنم.. غول‌آسا... برق میزد و خوش ساخت بودنش رو فریاد. نمای بیرونی از مرمر و شیشه‌ی درجه‌ی یک ساخته شده بود. باغ تمیز و منظم بود. درسته که خونه‌ی زیبایی بود و میتونستم ساعت‌هارو صرف تماشا کردنش کنم اما فعلا اینجا محل کارمه پس قدمی به جلو برداشتم و بعد از کمی راه رفتن رو به روی درب اصلی ایستادم.

ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang