p a r t f o r t y - t h r e e

1.2K 254 15
                                    

داستان از دید نویسنده

خوشحال، کلمه‌ی کمی برای توصیف حال هوسوک بود. طوری که چشم‌هاش نه به خاطر نور شمع، برق میزدن و لبخند دلنشینی که حتی ثانیه‌ای لب‌هاش رو ترک نمیکردن، و مهم‌تر از همه - طوری که گونه‌هاش با هر حرف و تعریف یونگی گر میگرفت باعث میشد مطمئن شه این شب، قراره عالی پیش بره.

سفارش‌هاشون رو داده بودن و با این‌حال همچنان نمیتونستن نگاه خیره‌اشون رو از هم بگیرن.

یونگی اولین کسی بود که به حرف اومد و بعد سرش رو به دستش تکیه داد: "بگو ببینم چیشد که دلت خواست باهام بیای سر قرار؟" همونطور که منتظر جواب مرد جوون‌تر میموند، پوزخند کوچولویی روی لب‌هاش جا خوش کرده بود.

"خب، فهمیدم که بیشتر از این نمیتونم دور نگهت دارم، میدونی؟ تو هیچوقت تسلیم نمیشی، و این باید یه معنایی بده دیگه نه؟" با ساکت موندن یونگی، ادامه داد: "حالا شایدم به این نتیجه برسم که قرار نیست از این قرار چیزی دربیاد و آخرش همه چیز درباره‌ی سکسه، چون، خب، این کسیه که هستی. اما حدس میزنم یه قرار ضرری نداره. داره؟ "

حجم سوالات و شکی که یونگی توی هوسوک میدید، اون رو یکم نگران میکرد. این میزان نیازی که به تایید و مطمئن شدن داشت زنگی رو توی مغز مرد بزرگتر به صدا درآورد. هوسوک درمورد خودشون و این قرار مطمئن نبود و این مایه‌ی شرمساریه.

"اوکی. خوب گوش کن ببین چی میگم. میدونی که عادت داشتم پارتنرم رو لوس کنم و هرچیزی بخواد به پاش بریزم در ازای یک چیز که اون سکس بود و تموم اون تجربیات کیوت و بامزه کاپل داشتن که نمیتونستم طور دیگه‌ای داشته باشم. من مردیم که دوست داره راه خودشو بره و عادت داره هرچیزی که میخواسته رو بدست بیاره. و در حال حاضر تموم چیزی که میخوام، تویی. نمیدونم چیشد که اینطوری شد و اصلا چرا اینجوری شد اما فقط اینو میدونم که بلافاصله وقتی اولین بار باهات حرف زدم فهمیدم که تو رو میخوام حالا هرجور که شده و حالا که اینقدر به خواسته‌ام نزدیک شدم میبینم تو حتی نمیدونی دقیقا چرا اینجایی و خواسته‌ی قلبیت چی هست"

هوسوک حرفی نزد، فقط با چشم‌های گرد‌شده‌اش با کنجکاوی به یونگی خیره موند.

"احتمالا پیش خودت فکر کردی اگه این رابطه‌ واقعا شکل بگیره، میشه یه رابطه‌ی عادی که من ازش خوشم نمیاد ولی اشتباهت همینجاست" یونگی حرفش رو تموم کرد و مسئله رو بازتر نکرد.

خدمه غذاشون رو براش آورد و با دیدنش تونستن بفهمن که اون شخص قبلی نیست. کسی که اونهارو به اینجا راهنمایی کرده بود و با دیدن تگ اسمش متوجه شده بودن اسمش چیان کون ـه. که همین باعث میشد حدس هوسوک درباره‌ی چینی بودن مرد درست از آب دربیاد.

یونگی جرعه‌ای از شرابی که سفارش داده بود رو نوشید و هوسوک آهی کشید.

"خب، مشخصا دارم ریسک میکنم اما من دلم نمیخواد فقط یه شوگر بیبی باشم، مطمئنم که اینو میدونی" هوسوک هم شرابش رو برداشت و بعد از پایین دادن یه قلپ از نوشیدنی‌اش تقریبا سخت تلاش کرد تا به خاطر مزه‌ی نابش ناله نکنه. مطمئنا یونگی خیلی خوب میدونست چه شرابی باید سفارش بده.

ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang