p a r t t h i r t y - f i v e

1.6K 298 48
                                    

داستان از دید هوسوک

"حالا بذار دوباره امتحانش کنیم، شاهزاده" از میون دندون‌هاش غرید.

"د-ددی!" با لکنت درحالی که هوا برای نفس کشیدن کم آورده بودم، صداش زدم و باعث شدم برای یک لحظه متوقف بشه قبل ازینکه با سرعت قبلی‌اش توم ضربه بزنه.

"خودشه. میدونستم میتونی انجامش بدی" با یه لبخند گفت و ضرباتش رو عمیق تر کرد. بهم ریخته بودم و گرمم بود اما همزمان اونقدر لذت میبردم که نزدیک بود کام شم.

چطوری کارمون به اینجا کشیده شد؟ خب، راستشو بخواید خیلی خیلی سریع. جفتمون به محض درآوردن پیراهن‌هامون میدونستیم چیکار باید بکنیم و با تشکر از لوب و کاندومی که توی کشوی یونگی بود تونستیم به اینجا برسیم.

زیرش خوابیده بودم و اون با تموم وجودش داشت به فاکم میداد. اینجوری نبود که نتونم توی حالت دیگه‌ای باشم فقط بهم گفته بود میخواد صورتم رو موقع به فاک دادنم ببینه و من هم اطاعت کرده بودم. و حالا اینجاییم، روی کمرم میون تخت کسی که بیشتر از همه ازش دوری میکردم خوابیده بودم و داشتم به فاک میرفتم. ولی احتمالا سکس واسش معنایی نداره، پس مهم نیست.

درسته؟

دستش رو به آرومی روی گونه‌ام کشید و بعد لمسش رو تا لبهام ادامه داد قبل ازینکه انگشت‌هاش رو توی دهنم ببره: "خدایا هوسوک. لعنتی چطور میتونی وقتی اینقدر بهم ریختمت به طرز فاکی‌ای خوشگل باشی؟" انگشتهاش دور زبونم محکم شدن. این رو نشونه‌ای در نظر گرفتم و بعد انگشتهای بلند و کلفتش رو مک زدم. با دیدن سر تکون دادن راضی‌اش فهمیدم کارم رو درست انجام دادم.

یونگی ضرباتش رو آروم تر کرد، با هرضربه دیکش رو ازم بیرون میکشید و عمیق‌تر -اگه میشد- فرو میبرد. باعث شد ناله کنم و پخش شدن آدرنالین توی خون ـم رو حس کنم. فقط بخاطر این حجم از لذتی که تنم داره تجربه میکنه. و با دیدن صورت یونگی میتونم بگم من تنها کسی نبودم که این وسط داشت لذت میبرد. اون قطعا میدونست چطوری باید به فاک بده.

احساسات دیدم رو گرفتن و با کنار زدن دیوار‌هام تصمیم گرفتم خودم رو تسلیمش کنم. هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر توی سکس پر شور باشه، فکر میکردم فقط کارشو میکنه و میره. اما خوشبختانه این پرشورترین سکسی بود که با کسی که پارتنرم نبود تجربه میکردم.

نمیدونم چقدر طول کشید تا به کام برسم اما میدونستم که این بهترین ارگاسمی بود که تجربه میکردم. تنم میلرزید، کمرم قوس برداشته بود و انگشتهام محکم به ملحفه‌های تحت چنگ زده بودن. و اگه دیوارها ضدصدا نبودن 100 درصد همسایه‌ها صدای ناله‌های بلند از روی شهوتم رو که داد میزدن یونگی چقدر توی تخت خوبه رو میشنیدن.

اون هم طولی نکشید که به کام برسه و کاندوم رو پر کنه، به ضربه‌هاش اونقدری ادامه داد تا از ارگاسمش پایین بیاد و بعد از بیرون کشیدن خودش ازم کاندوم رو درآورد و بعد از گره‌زدنش اون رو توی سطل آشغال پایین تخت انداخت قبل ازینکه خودش رو کنارم بندازه. جفتمون نفس نفس میزدیم، عرق‌کرده بودیم و از فعالیت‌هامون نا به تن های سرخمون نداشتیم اما هیچوقت یه همچین حس خوبی رو تجربه نکرده بودم. خب، شاید کرده بودم اما در حال حاضر مهم نیست.

ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞWhere stories live. Discover now