داستان از دید نامجون
"آهق! چقدر تنگه..."
با شنیدن جملهای که جین گفت بزاقم پرید توی گلوم و بعد برگشتم سمتش قبل ازینکه با تعجب بپرسم: "چیو میگی؟"
"گرهی کوفتیایو میگم که واسه تابلوی 'باز است' زدی، مرتیکه" جین با حرص جوابم رو داد و باعث شد به خاطر طوری که اول کلماتش منحرفانه به نظر میومدن، بخندم.
وقتی بالاخره تونست گره رو باز کنه و اون تابلو روی یکی از مبلهای کنارش بندازه ازم پرسید: "به چی میخندی؟"
قدمهام رو سمت یکی از مبلهای وسط مغازه کشوندم و همونطور که همچنان اثرات خنده توی صدام بود جواب دادم: "باید توی انتخاب کلماتت بیشتر دقت کنی" تماشا کردم که اون هم سمت مبلی که نشسته بودم، قدم برداشت و بعد کنارم نشست قبل ازینکه دستش رو دور کمرم حلقه کنه. سرم رو روی شونهش گذاشتم، نفس عمیقی کشیدم و گفتم: "خیلی زود ازینجا خلاص میشیم"
در جوابم هومی کشید: "فکر میکردم کار کردن اینجارو دوست داری" دست دیگهاش رو روی رونَم کشید تا آرومم کنه.
"آره دارم اما دیگه داره شیرهی وجودمو میمکه" چشمهام رو برای چندلحظه بستم و بازشون کردم: "دیگه باید کم کم بریم. میخوای شبو باهام باشی؟" از جام بلند شدم و توی چشمهای جین نگاه کردم.
آروم برام سر تکون داد: "آره. باید حداقل یه روزو فقط برای خودت باشی. یه روز که فقط مال خودته هوم؟" بهم لبخند زد و باعث شد نیش خودمم باز شه: "همینجا بمون، میرم کتهامونو بیارم. جم نخوریا، اوکی؟ یه دقیقهای برمیگردم و بعد میتونیم بریم"
سر تکون دادم: "باشه" وقتی جین از دیدم خارج شد، لرزش گوشیام توی جیبم رو حس کردم. اون رو بیرون آوردم و با فرض اینکه هوسوکه به تلفن نگاه کردم اما انگار اون نبود.
اسم 'کیم یوگیوم' روی تلفنم باعث شد گونههام گر بگیرن. هماتاقی 'کراش' هوسوک و دوستپسر قبلی من. یادم میاد که دوستهای با منفعت بودیم و بعد برای یک یا دوهفته با هم قرار گذاشتیم قبل ازینکه اون بهم خیانت کنه. بعد از اون، وقتی تجربهی شوگر بیبی بودنم رو شروع کردم چندباری با هم خوابیدیم و وقت گذروندیم تا اینکه حدود یک ماه پیش باهاش قطع رابطه کردم. باورم نمیشد اینقدری تخم داشته باشه که بعد از آخرین بارمون بهم پیام بده چه برسه زنگ بزنه.
البته که میخواست امشبو بزنه بیرون و مجبورم کنه واسش چندتایی نوشیدنی بخرم همزمان که اون داره هرزه بازیهاش رو اونطرف انجام میده تا وقتی که تصمیم میگرفتم برگردم خونه. این حقه دیگه قدیمی شده، البته که چندباری روم جواب داده بود اما بعد ازینکه دیدم هربار همین اتفاق داره واسم میفته دیگه نقشهاش دستم اومد.
آهی کشیدم و چشمهام رو توی کاسه چرخوندم. طولی نکشید که صدای قدم های جین و بعد هم صداش توی گوشم پیچید: "مشکل چیه؟" کتم رو داد دستم و کنارم ایستاد. اون رو تنم کردم و دکمههاش رو از پایین تا بالا بستم. کریسمس نزدیک بود و این یعنی توی این هوا سگ لرز میکنه.
ESTÁS LEYENDO
ʚ 𝘖𝘩, 𝘋𝘢𝘥𝘥𝘺! ɞ
Fanfic↜جایی که هوسوک 24 ساله فقط برای خنده توی سایت شوگر ددی دنبال یه مرد سن بالا میگرده تا دستش بندازه. ₊ ⊹ Original Writer @a_HOEsok_for_yoonGAY on Wattpad ₊ ⊹ Cover by purple-chimchim 🥇#1 in #sope 🏅#5 in #yoonseok 🏅#2 in #سپ 🏅#1 in #یونسوک