سلام خوشگلای من با خجالت و شرم میگم بفرمایید پارت جدید🥺
جیمین پاشدو به سمت در میرفت که ته داد زد:همین حالا ببین چیکار میکنی
بهم میگی نمیذاری صدمه ای بهم برسه اما همون موقع بهم صدمه میزنی...چرا؟برای چی منو بوسیدی؟
اول معذرت میخوایی بعد منو میبوسی...
این یعنی چی؟حتی نمیگی برای چی متاسفی...فقط بلدی بگی متاسفم...همین؟
جیمین به سمتش برگشت
با نگاه مهربون و لبخند مرموزی سرشو کج کردو در حالی که تو عمق چشمهای ته خیره بود گفت:البته که متاسفم...متاسفم که این هیولای شیطانی عاشقت شده
تهیونگ چشمهاش به درشت ترین حالتی که میشد دراومد
با بهت به جیمین خیره شدو باورش نمیشد همین حالا چی از دهنش بیرون اومده
جیمین در برابرش با یه نگاه عاشقانه و لبخند شیرین ایستاده بود
تهیونگ پاشد ایستاد و اشکاشو با پشت دستش پاک کرد تا بتونه بهتر جیمینو ببینه
جیمین با لبخند محوی مقابلش ایستاده بود
ته حرفی برای گفتن نداشت
دلیل شادی بیش از حدی که توی قلبش حس میکرد رو نمیدونست و فقط ساکت خیره موند
جیمین اروم زمزمه کرد:شب خوش
ته خواست چیزی بگه که دهنش بسته شد
جیمین اروم درو باز کردو از اتاق رفت
تهیونگ با رفتن جیمین دوباره روی تخت افتاد
نشسته بودو با تعجب به رو به روش چشم دوخته بود
گیج بود و ذهنش پر از سوالهایی شده بود که هیچ ربطی به هم نداشتن
نگاهی به تمام ستاره های درخشان اتاق انداختو روی تخت دراز کشید
نگاهش به سقف بود و عمیق توی فکر فرو رفت
چشمهاش از پلک نزدن زیاد پر از اشک شده بود
حتی دیگه صدای رعدو برق رو نمیشنید...نه حتی هیچ صدای دیگه ای...
حرف های جیمین توی سرش میپیچیدو پس زمینه ی تمام اون حرفهای قشنگ و شیرین هیولایی بود که داشت کوکیو کتک میزد
......
جیمین چشمهاشو باز کرد
انگار دیشب به محض بیرون اومدن از حموم خوابش برده بود
کنجکاو بود که تهیونگ بیداره یا نه
سریع نشست روی تخت
هنوز از حرفهایی که به تهیونگ زده بود شکه بود...حتی خودش هم فکر نمیکرد اینطوری بخواد به تهیونگ اعتراف کنه...
از بچگی همه چیز خیلی اسون براش محیا شده بود...هرچیزی که میخواست با کمترین مدت زمانی که فکرشو میکرد براش حاضر میشد و عادت نداشت برای چیزی صبرکنه

VOCÊ ESTÁ LENDO
dance with devil
Fanficاون مهربون بود... جذاب بود... انگاری توی چشمهاش هزارتا ستاره طلوع کرده بود و میتونست تمام شبهامو روشن کنه... حرفهاش شیرین بود و لبخنداش یه دنیای متفاوت... درست مثل تیکه ای از بهشت.... من انتخابی به جز عاشق شدن نداشتم....