سلام
خب امروز پارت اولو براتون اپ میکنم
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید
منتظر نظراتتون هستم
ممنون میشم هرنظری که راجب پارت اول دارید هرچی که باشه باهام درمیون بذارید💕صدای جیغ طرفدارا به گوش میرسید....همه بی قرار بودن...
همشون توی شاپ سنتر سئول جمع شده بودن و منتظر ایدل مورد علاقشون بودن...
کلی نیروی سکیوریتی جمع شده بودن و مراقب تمام طبقات بودن...
یکی از خبرنگارا به بقیه خبر داد که اون ایدل اومد...
صدای جیغ دوباره بالا رفتو خبرنگارا و طرفدارا دوربیناشونو اماده کردن...
در باز شدو جانگ کوک وارد شد...
فلش های دوربینا بی وقفه زده میشدو جانگ کوک با لبخند درخشانش به بیشترشون نگاه میکردو دست تکون میداد...از بین طرفدارا رد شد و دستاشو باز کردو اجازه میداد طرفدارا دستشو لمس کنن...
یه شبکه ی اینترنتی داشت به صورت لایو این فن ساینو نشون میداد و طرفدارهای جهانی داشتن اون شبکه رو دنبال میکردن...
.....
جیمین روی مبل تکیه داده بود و با دقت به تلوزیون خیره بود کنترلو برداشت....
کارهای جانگ کوکو که دید خندیدو زیرلب زمزمه کرد:افرین پسره ی عوضی...بعد دکمه ی افو زدو تلوزیونو خاموشش کرد...
.....
جانگ کوک نشست رو صندلیش و طرفدارا دونه به دونه میومدن تا اون البومارو براشون امضا کنه...
یه طرفدار با ذوق اومد سمت میز کوک...کوک به سرتا پاش نگاهی انداختو با لبخند گفت:اسمت؟
طرفدار با خوشحالی و درحالی که اشک تو چشمهاش جمع شده بود دستای کوکو فشردو گفت:اوپا با من ازدواج میکنی؟
کوک:اره تو مال خودمی...و براش یه قلب کنار امضا کشیدو البومو داد دستش...
طرفدار پر از ذوق و شادی شد...
حدود یکساعت بود که داشت البوم امضا میکرد...از روی میز اب برداشت نوشیدو به منیجر کناریش گفت:خسته شدم چقدر مونده؟
منیجر:حدود صدتا دیگه موندن...
کوک:هووووف...خسته شدم...رو به بادیگارد کردو بهش اشاره زد که سریع همشونو رد کنه...
طرفدارا دوباره کنار میزش اومدن و اون با لبخند از همشون استقبال میکرد....
یکی از فنا گفت:اوپا من شایعات اخیر راجب تورو باور نمیکنم...من همیشه عاشقتم..
کوک:هوم..همشون شایعات بیخودن..منم عاشقتم...
اون فن رفتو فنای دیگه به نوبت اومدن...
تا اینکه بالاخره اخرین فن رو هم رد کردو فن ساین تموم شد...
![](https://img.wattpad.com/cover/207533379-288-k214419.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
dance with devil
Fanficاون مهربون بود... جذاب بود... انگاری توی چشمهاش هزارتا ستاره طلوع کرده بود و میتونست تمام شبهامو روشن کنه... حرفهاش شیرین بود و لبخنداش یه دنیای متفاوت... درست مثل تیکه ای از بهشت.... من انتخابی به جز عاشق شدن نداشتم....