سلام بفرمایید پارت جدید
تهیونگ:امروز خیلی خوش گذشت..
کوک:به منم...
تهیونگ:ممنونم...
کوک:کاری نکردم که...به خودمم خوش گذشت...
در حالی که دستای هردوشون پر از خرید بود یهو تهیونگ پرید تو بغلش....
کوک یهو چشمهاش درشت شد...تعحب کرده بود...اون پسر خیلی کیوت بود...
...........
جانگ کوک و تهیونگ وارد خونه شدنو خریدارو روی زمین گذاشتن...
جانگ کوک:هی من باید برم جایی...امروز خوش گذشت...بعدا میبینمت...
تهیونگ:امروز خیلی خوش گذشت...ممنونم...
کوک:بیخیال...نیازی به تشکر نیست...برو لباساتو بپوش ببین تو تنت چطوره...
تهیونگ:باشههههههه...با خوشحالی خندید...
کوک هم لبخند زد بای بای کرد و سریع رفت...
تهیونگ رفت جعبه های خریدها رو برداشت...به سمت اتاق رفت تا بپوشه و یکی یکی امتحانشون کنه...
هرکدومو که میپوشید کلی ذوق میکرد...
اون عاشق استایل و هرچی که مربوط به این چیزا میشد بود...اسم تمام مارکها و تاریخچه هاشونو از حفظ بود...
داشت به خودش تو ایینه نگاه میکرد
حسابی ذوق کرده بود....
با خودش گفت:وای این خیلی کیوووتهههه....خیلی دوستش دارم...تو ایینه حرف میزدو میخندید....
که صدای باز شدن در خونه اومد...
تهیونگ که فکر کرد کوکیه بلند داد زد:الان لباسمو نشونت میدم...
با خوشحالی از اتاق بیرون رفت که با دیدن مرد کت و شلواری که دم در ایستاده بود یهو شکه شد...
اب گلوشو قورت داد...جیمین اومده بود...
نمیدونست چیکار کنه و میترسید جیمین بفهمه بیرون رفته و عصبانی بشه...
برای همین دوباره برگشت به اتاق و درو پشت سرش بست...
میدونست بعضی از خریدا تو سالنه و جیمین حتما میبینتشون...
صدای جیمینو که صداش میکرد شنید..
جیمین:تهیونگ شی کجایی؟
تهیونگ میدونست که نمیتونه همونجا بمونه پس دوباره درو باز کردو اروم از اتاق بیرون رفت...
با صدای ارومی سلام کردو با سرش تعظیم کرد...
جیمین دستاش تو جیبش بود...برگشت و نگاهش به تهیونگ افتاد...با دیدن لباسش یه لحظه شکه شدو متعجب بود...
ESTÁS LEYENDO
dance with devil
Fanficاون مهربون بود... جذاب بود... انگاری توی چشمهاش هزارتا ستاره طلوع کرده بود و میتونست تمام شبهامو روشن کنه... حرفهاش شیرین بود و لبخنداش یه دنیای متفاوت... درست مثل تیکه ای از بهشت.... من انتخابی به جز عاشق شدن نداشتم....