❤❤❤❤❤
و دستای تهیونگو گرفتو انگشتاشو توی انگشتاش قفل کرد...
تهیونگ خندید....اروم گفت:واقعا ازینکه دوست خوبی مثل تو پیدا کردم خوشحالم...
کوک هم به چشماش خیره شدو درحالی که دست تهیونگو اروم فشرد لبخند زد...
......
داخل پارک بودنو داشتن قدم میزدن که یهو تهیونگ چشمش به زمین بازی افتاد و اروم گفت:م...میخوای بریم اونجا؟خلوته و هیچکس نیست...
کوک یهو چشماش درشت شدو گفت:واقعا؟
تهیونگ:میدونم بچگونست اما...
کوک:نه نه اصلا اینطور نیست راستش ازین تعجب کردم که نظرت شبیه منه چون وقتی این پیشنهادو به هرکس دیگه ای میدم سریع بهم میگه مگه بچه ای...اما تو خودت اولین کسی بودی که اینو گفتی...من عاشق زمین بازی ام بیا بریم
تهیونگ خندیدو گفت:منم فکر کنم به هرکسی جز تو میگفتم واکنشش همون بود...
جانگ کوک خندید
باهم به سمت زمین بازی رفتن
خلوت خلوت بود و هیچکسی اونجا پیداش نمیشد
تهیونگ مثل یه بچه ی کوچیک با ذوق به سمت تاب رفتو نشست روش
با خوشحالی اروم داشت خودشو تاب میداد...
جانگ کوک از اینهمه ذوق خندش گرفته بود...اروم خندید و به سمتش رفت
پشت تهیونگ ایستادو شروع کرد به هل دادنش ولی سریع تهیونگ بی قرارو دید که بلند داد زد:هلم نده
جانگ کوک شکه شد...جاشو عوض کرد...رفت جلوش ایستادو گفت:واااو تهیونگ اینقدر میترسی؟
تهیونگ که پشتش به خاطر اونهمه زخم درد میکرد و بخاطر اینکه حالا جانگ کوک یهویی بهش دست زده بود بیشتر دردش گرفته بود لبخند مصنوعی تحویل کوک دادو گفت:ا..اره میترسم...
کوک:جدی؟میدونستی خیلی بدجنسم؟
تهیونگ با تعجب نگاه کردو جانگ کوکو دنبال کرد
جانگ کوک دوباره پشتش رفتو شروع کرد به هل دادنش
هربار که دستشو رو کمرش فشار میداد تهیونگ دردش میومد و بلند داد میزد:جانگ کوک لطفا هلم نده....لطفا...
جانگ کوک اروم کنار رفت...دستاشو تو جیبش انداختو اومد جلوی تاب....به تهیونگ که حالا داشت تو هوا تاب میخوردو میخندید نگاه میکرد...
دستاشو روی زانوهاش گذاشتو تهیونگو هل داد
اینبار هرچقدرم که تند هلش میداد اصلا تهیونگ هیچی نمیگفتو فقط با خوشحالی میخندید...جانگ کوک تعجب کرده بود اما انقدر تهیونگ کیوت بود که سریع فراموش کرد...خودش هم رفت رو تاب بغلی نشستو شروع کرد به تاب خوردن
YOU ARE READING
dance with devil
Fanfictionاون مهربون بود... جذاب بود... انگاری توی چشمهاش هزارتا ستاره طلوع کرده بود و میتونست تمام شبهامو روشن کنه... حرفهاش شیرین بود و لبخنداش یه دنیای متفاوت... درست مثل تیکه ای از بهشت.... من انتخابی به جز عاشق شدن نداشتم....