♡سلام لاولیا بفرمایید پارت جدید♡
تهیونگ مست بودو متوجه نبود...
میون شلوغی صداییو شنید...
صدای پسریو شنید که داشت به دوست دخترش میگفت:منو ببوس...زودباش...بوسم کن...
تهیونگ خندید یهو بلند گفت:خیلی خب...
جیمین با تعجب به سمتش برگشتو گفت:چی....
که یهو تهیونگ لباشو گذاشت رو لباش...
جیمین سرجاش خشک شد...چشمهاش درشت شده بودو نمیتونست حرکتی کنه...انگار زمان برای اون دونفر ایستاده بودو مردم اطرافشون در حرکت بودن...
حس لبای گرم تهیونگ روی لباش تنها چیزی بود که اون لحظه متوجه بود...
تهیونگ در همون لحظه از شدت مستی خوابش بردو سرش افتاد رو شونه ی جیمین...
جیمین برای چند لحظه همونجور مونده بود و هیچ حرکتی نمیکرد...بعد از مدتی به خودش اومد...اب گلوشو قورت دادو دوباره شروع کرد به قدم زدن...
.......
جیمین و تهیونگ به خونه رسیدن...
جیمین هنوز تهیونگو روی کولش داشت...دیگه خسته شده بود...سریع به سمت اتاق رفتو نشست رو تخت تهیونگو روی تخت گذاشت...
اروم تهیونگو سرجاش خوابوندو پتورو کشید روش...
نگاهی بهش انداخت....اون واقعا پسر زیبایی بود...نگاهشو روی صورتش میچرخوند که یهو به لباش افتاد...
جیمین یاد بوسشون افتاد...بدون اینکه بخواد لبخندی محوی زد...به نظرش خیلی کیوت بود...
از سرجاش پاشد از اتاق بیرون رفت و بعد از خونه ی تهیونگ خارج شد...
.......
تهیونگ از خواب پاشد...
سردرد بدی داشت...
تهیونگ:اخخخخخ سرم درد میکنه...
چیزی از شب پیش به یاد نمیاورد...از جاش پاشد...
لباساش بوی خاصی میداد...بوی یه عطر گرون که اسمشو نمیدونست اما یادش میومد...این عطری بود که همیشه جیمین به خودش میزد...
تهیونگ:چرا بوی اونو میدم؟به یاد اورد که دیشب با جیمین بیرون رفته بودن...
تهیونگ:بعدش چی شد؟هرچقدر فکر میکرد گیج تر میشدو چیزی به یاد نداشت...
از روی تختش پاشدو رفت لباساشو عوض کرد...
از اتاقش بیرون رفت...صبحانش اماده روی میز چیده شده بود...
تهیونگ رفت روی صندلی نشست...
یه تیکه کیک برداشتو شروع کرد به خوردنش...
![](https://img.wattpad.com/cover/207533379-288-k214419.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
dance with devil
Fiksi Penggemarاون مهربون بود... جذاب بود... انگاری توی چشمهاش هزارتا ستاره طلوع کرده بود و میتونست تمام شبهامو روشن کنه... حرفهاش شیرین بود و لبخنداش یه دنیای متفاوت... درست مثل تیکه ای از بهشت.... من انتخابی به جز عاشق شدن نداشتم....