dance with devil pt16

1K 163 178
                                    

♡♡♡♡♡

دستی که بهش تکیه زده بود هم شل شدو جانگ کوک رو تخت کنار ته افتاد...

برای چند لحظه فقط به سقف خیره بودو تند تند نفس میکشید

حسش اونقدر عجیب بود که خندیدن یا گریه کردن یا هر چیز دیگه ای رو باهاش فراموش کرده بود

ته حالا اروم خوابیده بودو اروم نفس میکشید اما کوک اروم نمیشد

زیرلب لعنتی گفت و سرشو بلند کرد تا پایین تنشو ببینه...حتی اینبار تغییری تو پایین تنش حس نمیکرد

پس اون حس عجیب که وجودشو گرفته بود چی بود؟

کوک احساس میکرد دیگه نمیتونه اون اتاقو تحمل کنه

از احساسات مختلفی که حتی نمیدونست چی هستن داشت خفه میشد...

سریع از سرجاش پاشد
چندتا دستمال برداشتو خودشو تمیز کرد...شلوار ته رو سریع بستو از اتاق رفت

از اتاق که بیرون اومد نفس عمیقی کشید و دستاشو تو جیبش کرد
گیج چند قدمی برداشت تا اینکه کفشهای جیمینو دید...بیشتر هول شد

جیمین با چهره ای غمگین به در یکی از اتاقا چسبیده بود...با دیدن کوک خودشو صاف کردو روبه روی کوک ایستاد

کوک هول شده بود...حتی درست نمیتونست صحبت کنه...با صدای ارومی سریع گفت:م..من میرم پایین پیش هیونا...تهیونگ خوابش برده...بدون اینکه منتظر جواب جیمین بایسته سریع از کنارش گذشتو رفت

جیمین از چهره ی کوک همه چیزو میتونست حدس بزنه...بیشتر ازینکه عصبانی باشه ناراحت بود...اروم راه افتادو به سمت اتاق رفت

نمیتونست تهیونگو همونجا ول کنه

در اتاقو باز کردو واردش شد به سمت تخت رفت

هرچند میخواست حتی راجبش فکر نکنه اما نگاهی به شلوار تهیونگ انداخت...دیگه خبری ازون برامدگی نبود....مطمئن شد چه اتفاقی بین کوک و ته افتاده

باخودش گفت:اهمیتی نداره...اما داشت به خودش دروغ میگفت...

سعی کرد فکرشو منحرف کنه و چند بار ته رو صدا زد

جیمین:تهیونگ...یا تهیونگ

جوابی نشنید

جیمین با صدای بلند تر و کمی عصبیتر گفت:یا تهیونگ...میخوایم بریم خونه...یاااااا

ته اروم چشماشو باز کرد

جیمین:بیا بریم خونه

ته دوتا دستاشو بالا اورد انگار دوباره انتظار داشت جیمین بغلش کنه

جیمین:هی....پاشو...اینطوری که نمیتونم ببرمت

ته گیج گیج بود دستاش افتادو دوباره خوابش برد

dance with devilTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang