dance with devil pt27

849 141 115
                                    


سلام
بفرمایید پارت جدید💖

تهیونگ:یعنی....جیمین شی نباید از مهمونت پذیرایی میکردم؟

جیمین چشمهاش درشت شدو گفت:منظورت چیه؟

تهیونگ خجالت زده گفت:یعنی نباید اینکارو بکنم؟

جیمین با لحن مهربونی گفت:البته که نه...هیچوقت

تهیونگ با خوشحالی سرشو بالا اوردو به جیمین نگاه کرد بلند داد زد:مرسی ددی جیمین

جیمین ازینجور صدا زده شدن هم معذب شد هم یجورایی براش شیرین بود

اب گلوشو قورت دادو گفت:وقتی اون نیست نمیخواد اینطوری صدام کنی

تهیونگ با خنده ی کیوتش:باشه ددی...نه یعنی منظورم جیمین شیه

جیمین:خب دیگه برو بخواب

تهیونگ با لبخند شیرین گفت:باشه

جیمین جدی سرشو تکون دادو وقتی تهیونگ از کنارش رد شد رفت به کیوتیش خندید

جیمین به سمت اتاقش رفت

وارد شدو درو پشت سرش بست

روی تختش دراز کشیدو بعد ازینکه نگاه کوتاهی به گوشیش انداخت اونو کنار گذاشتو پلکهاشو روی هم گذاشت تا بخوابه اما یجورایی ذهنش مشغول بودو خوابش نمیبرد

نمیدونست کوکی حالش خوبه یا نه

اون خیلی حساس بود برای همین حالا که دعوا کرده بودن فکر میکرد شاید کوکی اشفته و ناراحت باشه

روی تخت جا به جا شدو فکرش سمت تهیونگ رفت

چرا نمیتونست به تهیونگ بفهمونه که دیگه نباید هیچ کار عجیبی انجام بده؟چرا نمیتونست به تهیونگ بگه که اون دیگه تهیونگ جدیده و نیازی نداره از دستور کسی اطاعت کنه

باخودش فکر میکرد چرا تهیونگ امشب به اتاق جیمین نیومده...شاید به اتاق نامجون رفته باشه و نامجون خیلی راحت گولش بزنه

نمیتونست از فکر تهیونگ دربیاد و احساس بدی داشت...احساس میکرد باید اون پسرو از دست نامجون نجات بده و حتی نمیدونست چرا بیخودی نگران شده

دنبال یه بهونه میگشت که به اتاق تهیونگ سربزنه

به خودش فشار اورد تا یه بهونه ی خوب پیدا کنه و خیلی زود یکی پیدا کرد

سریع از سرجاش پاشد

با سرعت از راهرو به سمت اتاق تهیونگ میرفت

یکی از خدمتکارا با عجله دنبالش میومدو گفت:اقا همه چیز مرتبه؟

جیمین:اوهوم...چیزی نیست

اتاق تهیونگو دنبال کردو سریع بهش رسید

در زد

وقتی صدایی نشنید باخودش فکر کرد شاید تهیونگ خوابه

dance with devilOnde histórias criam vida. Descubra agora