مثل همیشه پشت میز قهوه ای رنگش نشسته بود و با کاغذ بازیاش سرگرم بود....فردا معامله مهمی داشت و باید اطلاعات زیادی درمورد طرف معامله جمع کنه...
خودش میدونست که طرف معامله نمیتونه اونو دست بندازه ولیی بازم باید اطلاعات کافی رو جمع میکرد...آخه اون به هیچکس اعتماد نداشت....
چکار میشه کرد؟......اون...هری ادوارد استایلزه...
کسی که وقتی اسمش میومد حتی تن کوه هم میلرزید چه برسه به انسان های بیچاره و بی گناهی که نمیدونن چی اون بیرون در انتظارشونه و فردا چه اتفاقی براشون میافته.....انسان های بی گناهی که تقاص کارای نکردشون رو پس میدن و نمیدونن دلیل این عذاب ها و رنجاشون چیه یا بهتره بگیم کیه.....آدما......کاراشون......یا شایدم......افراد مهم زندگیشون...
ولی اون بیرون ادمایی هم هست که تمامی کارهای ممنوعه دنیا رو انجام دادن ولی تقاصشون رو ادمای بی تقصیری پس میدن که بی گناه ترین آدم های اون بازی بودن..... گناهکاران....آره اونا..... کسایی که نقطه ضعف ندارن .......شاید هم در آینده کسی یا چیزی وارد زندگی اونا بشه که براش حاضر باشن همه اموالشون رو رها کنن شاید هم جون خودشون رو .....بگذریم.....گناهکارا....آره......تقاص کاراشون رو پس نمیدن و در مقابلش هم درد و زجر کشیدن ادمای بی گناه رو با لذت تمام نگاه میکنن.....طوری که شیطانم گاهی به اونا پوزخند میزنه........
کی میدونه؟........
شاید استایلز هم یکی از این آدماست........
شایدم نه.........انگشتاشو روی شقیقه هاش فشار میداد تا مقداری از درد سرش رو کم کنه......
با بیاد آوردن چیزی چشم هاشو محکم بست و لباشو به هم فشار داد........
زین الان نیم ساعت از وقتش میگذره ولی هنوز نیومده..فکر کردم به این حتی بهش کمک نمیکرد بلکه سردردشو هم بیشتر میکرد.....طوری که از درد سرش ناله کرد.....
هری: پس این زین بی عرضه کجاست؟
داشت غر غر می کرد که ناگهان در باز شد و هیکل زین در چهارچوب در نمایان شد...
زین:اوه اوه...اقای استایلز بزرگ.....چیزی میگفتی؟
با نیشخند روی لبش حرفشو زد و دست به سینه شدهری:به به...چه افتخاری.... آقای مالیک خوش اومدید.......
حالا هم سریع مدارکو بهم بده تا از همین پنجره پرتت نکردم پایین...نیشخند روی لبای زین ماسید و شروع کرد به غر غر کردن
زین:اوه کام عان.....نمیتونی یکم مهربون تر رفتار کنی؟
یه لحظه خوشحال شدم که خوب داری صحبت میکنی...ولی چی؟.....اوه آفرین...ریدی استایلز.....با همین حرفا قدماشو به سمت میز هری سوق داد و روبروش ایستاد......
مدارک رو روی میز انداخت و دست به سینه شدزین:جدی جدی....نمی تونی یه لحظه مثل یه ادم رفتار کنی نه یه سنگ؟..
هری:نه زین.....همینه که هست....
زین:سریسلی؟...بابا یکم احساسات به خرج بده نا سلامتی تا چند سال دیگه ازدواج میکنی....البته خاک تو سر طرف.....به جای یه آدم با یه سنگ ازدواج میکنه..
کف دستشو به حالت نمایشی محکم کوبید به پیشونیش و نچ نچی کرد
هری:ساکت باش زین و بگو دلیل اینکه دیر کردی چیه؟
هری جدی پرسید و به زین که با شنیدن این حرف نیشخندی روی لباش نشست نگاه کردحقیقتا نمیتونست زین رو درک کنه....به چه دلیل؟.....اوه آفرین تغییر مود سریعش......
سرشو تکون داد تا از این افکار آزاد شه...زین:اِهم اِهم استایلززززززز....
نیشخندش پر رنگتر شد و ادامه دادزین:توی راه که داشتم میومدم....به یه نفر بر خوردم....یه نفر که چه عرض کنم....یه کیتن واقعی....اوه خداااااااا....اگه میدیدیش استایلز....عفف عفف...
تقریبا از وقتی که گفت به کیتن واقعی حرفشو با جیغ و شوق میگفت
هری پوکر فیس به زین نگاه میکرد و به حرفاش گوش میداد
زین:واییی خداااااااا....نمیتونمممم استایلزز....مسیحححح نمیتونم....چشاش.....عف عفففف.....موهاش....عفف عفففف.....قدش و هیکلش.....عففف عففففف...اصا همه چیش...عفف عففففف
هری که طاقتش به سر رسید داد زد
هری:زیننننننن...گم شو بیروننن تا دارت نزدم...
زین که داشت میخندید به سمت در دوید و گفت
زین:خواب های کثیف ببینی استایلز...
خندید و در رو بست............................................
امیدوارم دوست داشته باشید😁💙💜✨
~sun
YOU ARE READING
ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]
Actionلویی«چ...چرا...چرا اینجا...» هری«دریای خونه؟» لویی سرشو تکون داد.... هری«چون تو اینجا نبودی دارلین...» •••••••••••••••• میگویند آدما به دام عشق میافتند!اما وقتی فکرش را میکنی،میبینی«دام»کلمه خوبی نیست!چون آدم ها به دام اعتیاد،دروغ و یا مرگ میافتند...