part17

207 47 345
                                    

نیل خیلی نگران لویی شده بود....چندروز بود که هیچ خبری از لویی نداشت و این اونو دیوونه میکرد...اون هیچوقت سابقه نداشت که تا چند روز نباشه و هیچ خبری به هیچکس نده....

نیل حتی به خونه ی لویی هم رفت ولی اونجا کاملا خراب شده بود....انگار که چند نفر با بمب اونو ترکونده باشن....اینکه این خونه زیاد جلب توجه نکنه و کسی به این خونه توجهی نشون نده خیلی عادی بود....

خونه ی کوچیک و داغونی که دورترین خونه نسبت به اون محله بود و شاید حتی کسی از اونجا رد هم نشه...

اون و لیام تمام جاهای ممکن رو گشته بودن...لیام بلند اسم لویی رو صدا میزد و امیدوار بود حتی که شده زمزمه ای کوچیک از لویی به گوشش برسه....

لیام:لوییی؟..لوییی؟...کجایی تو پسر؟...

دستشو ناامیدانه به صورتش کشید...
نیل صدای خودش رو هم به صدای لیام اضافه کرد

نیل:لوییی؟جواب بده لعنتییی...

و تنها چیزی که شنیدن 'هیچی'بود...

چهل و هشت ساعت اولیه بعد از ناپدید شدن افراد،حیاتی ترین زمانه ممکنه...

گزارش گم شدن لویی توی ساعت 23:39 شب رسیده بود...بیشتر از هشت ساعت و نیم بعد از اینکه خونه ی ناپدریش رو ترک کرده بود...اون باید ساعت 1:30 صبح کلاب رو ترک میکرد و به خونه میرسید...اما بخاطر نا منظم بودن شیفتش روی زمان برگشتن اون کسی متوجه ی نبود لویی نشده بود...تا اینکه نیل بلاخره نبود لویی رو توی کلاب و هم خونه ی ناپدریش،فهمید...

کمی منتظر موند تا لویی خودشو نشون بده ولی زمان زیادی گذشت و خبری از لویی و خانوادش نبود...

نیل بلاخره به دوست پسر سابقش و دوست لویی،لیام که یه مامور فدرال اف بی آی بود زنگ زد و گم شدن لویی رو برای اون تعریف کرد...

توی مدتی که داشت حرف میزد صداش از بغض میلرزید و لیام اونو درک میکرد...حتی خودش هم در حد فاک عصبانی و همزمان ناراحت بود....هرچی نباشه لویی برای اونا مثل یه برادر کوچیکتر بود...

وقتی که لیام و بقیه ی اعضای پلیس به صحنه رسیده بودن،ساعت 3:51 رو نشون میداد‌... سایه ها گسترده شده بودن و چیزی نمونده بود که چهل و هشت ساعت تموم شه....

لیام خوب میدونست که توی بیشتر پرونده ها،انسان های گمشده به سرعت پیدا میشدن و صحیح و سالم به خونه میرسیدن...

این پرونده ها به پنج بخش مشخص تقسیم میشن:طرد شده؛فراری؛تصادف یا ماجراجویی؛دزدیده شدن توسط خانواده؛و دزدیده شدن توسط افرادی غیر از خانواده....

در حال حاظر ،قانون احتمالات به لیام میگفت که غیب شدن ناگهانی لویی به نوعی تصادفی بوده و لویی به زودی پیدا میشه ولی از طرفی لیام مطمئن نبود که این واقعیت داشته باشه...لویی که یه بچه یه ساله نبود که گم شدنش تصادفی باشه....

ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt