همیشه به برنامه نیازی نداری،بعضی وقتها فقط نیاز داری نفس بکشی،اعتماد کنی،رها کنی و ببینی چی میشه!
....................همونطور که وارد امارت میشد،نگاهی به اطراف انداخت و زیر لبش آهنگ مورد علاقشو زمزمه میکرد
مثل همیشه وقتی صدای اهنگ خوندن خودشو شنید با خودش گفت:عففف زین اصا عفف.عجب صدایی داری تو مرد!به جای اینکه اومدی برای اون وزغ دراز انسان نما کار کنی میرفتی یه خواننده جیگر میشدی ک اصا عفف تر!دخترا برات میمیردن
مکثی کرد و به انعکاسش توی آینه خیره شد و ادامه داد:از حق نگذریم اون استایلز هم برات میمیره چه برسه به اون دخترا
بلند خندید ولی با یادآوری کاری که استایلز بهش سپرده بود اخمی کرد و زیر لبش به استایلز و هرچی باند مافیاست بد و بیراه گفت
از پله های امارت بالا رفت و به این فکر کرد که قراره اون کیتن کوچولو رو دوباره ببینه
از ذوق زیاد پله هارو دوتا دوتا بالا رفت ولی با یاد آوری اینکه لویی نزدیک چهار روزه آب و غذای درست حسابی نخورده اخمی کرد و ایستاد
درست کردن کمی غذا و بردن لباس های جدید برای لویی و کمک کردن به اینکه حمام کنه اشکالی نداشت.داشت؟!
شونه هاشو بالا انداخت و راهی که رفته بود رو برگشت و به سمت آشپزخونه حرکت کرد
استایلز ک چیزی نمیفهمه.پس مهم نیست کمی به اون پسر کمک کنه
ولی سوال اصلی اینجاست که اون واقعا نمیفهمه؟
خب بیاین فکر کنیم نمیفهمه
...............
زین سوت زنان به سمت آشپزخونه رفت و کاترین رو دید ک پشت به اون در حال پختن یه چیزیه ک زین میتونست از بوی خوب اون بفهمه که اردک پکنی برای شام دارنخب شاید بپرسین چرا شام؟!
استایلز ک ساعت پنج صبح صبحونشو خورده و رفته بیرون تا شب هم بر نمیگرده
شاید چند بار استثنا قائل بشه و صبحونشو با زین کوفت..اهم نوش جان کنه
و همین دیگه
بخاطر رئیس نهار ندارن و زین مجبوره با نودل و تست ظهر هارو به سر کنه و همیشه هم بخاطر این غر میزنه
ولی چکار میتونه کنه وقتی اون تارزان ظهر ها خونه نیست
الان هم خیلی خوشحاله که چند ساعت از شر رئیسش خلاص شده و میتونه به لویی کوچولو کمک کنه
زین:بسه بسه وارد حاشیه نشیم
زین با خودش زمزمه کرد و مثل همیشه دنبال راهی برای کرم ریختن به کاترین گشت
چی بهتر از یه داد بلند؟
زین نیشخند زد قبل از اینکه صدای دادش توی آشپزخونه بپیچه
YOU ARE READING
ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]
Actionلویی«چ...چرا...چرا اینجا...» هری«دریای خونه؟» لویی سرشو تکون داد.... هری«چون تو اینجا نبودی دارلین...» •••••••••••••••• میگویند آدما به دام عشق میافتند!اما وقتی فکرش را میکنی،میبینی«دام»کلمه خوبی نیست!چون آدم ها به دام اعتیاد،دروغ و یا مرگ میافتند...