part31

155 28 272
                                    

لویی با درد کمی که توی بدنش پیچید،از خواب بیدار شد...

کمی گیج بود بخاطر مصرف الکل ولی بعد از چند دقیقه،اون گیجی برطرف شد...

درد کمی رو توی کمرش حس میکرد...
چشماش رو باز کرد و به کنارش نگاه کرد تا هری رو ببینه ولی هری اونجا نبود و انگار زودتر از لویی بیدار شده بود...

ساعت هفت صبح بود و لویی آهی کشید...همیشه همین بود...وقتی مشروب میخورد نمی‌تونست زیاد بخوابه و در طول روز بی حال میشد....آهی کشید و روی تخت نشست و دستاشو روی اون گذاشت...

با فکر کردن به دیشب،لبخندی زد و سعی کرد از روی تخت بلند شه....

بخاطر دردش،صورتش رو جمع کرد...
نگاهش رو به اطراف داد و با دیدن ربدوشامبر توری ای که هری براش انتخاب کرده بود،لبخندی زد و به سمت اون رفت...

نگاهش رو به اطراف داد و با دیدن ربدوشامبر توری ای که هری براش انتخاب کرده بود،لبخندی زد و به سمت اون رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه پنتی هم کنارش بود...لویی پوفی کشید...حتما باید اونو بپوشه؟...خب آره قطعا باید بپوشه چون دم و دستگاهش بیرون میمونه و زین خدا میدونه چی میخواد که بگه...

اونهارو پوشید و سعی کرد به دردش توجهی نکنه....
به سمت در قدم برداشت و هرچی بیشتر قدم بر میداشت،درد بیشتری توی بدنش میپیچید و در آخر نتونست تحمل کنه...زانوهاش لرزید و توی چارچوب در افتاد...

هری که داشت از پله ها بالا میومد که لویی رو چک کنه،با دیدن افتادن لویی،سرعتش رو بیشتر کرد و جلوی اون زانو زد...

دستشو روی موهای لویی کشید و لب زد..
«حالت خوبه بیبی دال؟...

لویی سرشو تکون داد و سعی کرد اجازه نده اشکاش بریزن...

«مثل یه حیوون وحشی بفاکم میدی اونوقت انتظار داری حالم خوب باشههه؟»

هری با شنیدن این حرف لویی،بلند خندید و سرشو تکون داد...

«پس حالت خوبه....خیلی خوبه از اون افراد لوس و خجالت زده بعد از سکس نیستی...»

لویی چشماشو چرخوند و زیر لب به هری فحش داد...

هری توجهی نکرد و دستاشو زیر زانوها و کمر لویی برد و اون رو از روی زمین بلند کرد و توی بغلش گرفت...

لویی هم دستاشو دور گردن هری حلقه کرد و سرشو به شونش تکیه داد...

هری روی موهای لویی رو بوسید و به سمت حموم رفت...

ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]Where stories live. Discover now