لویی به معنای واقعی کلمه خشکش زده بود..
منظور هری چیه؟یعنی چی که میخواد تنبیش کنه؟اون نمیتونه....نه نمیتونه..
با خودش فکر کرد که هری فقط برای اینکه بترسونش این حرفو زد وگرنه اون همچین کاری نمیکنه...
لویی:ی..یعنی چی؟...م..م..منظورت چیه؟
هری سرشو از گودی گردن لویی بیرون آورد
به چشمهای آبیش که خیس بودن نگاه کرد...نگاهش به اشکی گره خورد که آروم از چشم لویی پایین میومد...به صورت لویی نزدیک شد...زبونش رو درآورد و روی گونه لویی کشید تا رد اشکشو پاک کنه....با لحن دارکی زمزمه کرد
هری:وقتی گریه میکنی سکسی تر بنظر میرسی...لویی با این حرف هری به خودش لرزید و دستشو کشید تا اشکاشو پاک کنه ولی یادش رفته بود که دستاش بستن...
سعی کرد دیگه گریه نکنه ولی اشکاش بهش این اجازه رو نمیدادن...
هری:اوه کیتن...درسته که الان به طرز فاک واری جذابی ولی من خوشم نمیاد گریه کنی..آع آع..گریه نکن
لویی بی توجه به هری دستاشو بیشتر میکشید و باعث میشد دستاش بدجور زخم شن
هری کلافه شد و از روی لویی بلند شد...لویی وقتی حرکت هری رو دید فکر کرد که اون نمیخواد کاری انجام بده برای همین آروم خندید...
هری صدای خندشو شنید و برگشت تا بهش نگاه کنه
هری:چرا میخندی لیتل وان؟
لویی به سرعت جواب داد
لویی:برای اینکه...لحظه ای صبر کرد...استرس کل وجودشو گرفته بود...نکنه هری نمیخواست ولش کنه؟
هری سردرگمی پسرش رو دید و متوجه شد موضوع چیه..
خنده بلند و جنون آوری سر داد و بعد از اون جواب لویی رو با پوزخند روی لباش داد
هری:نو نو نو کیتن....قرار نیست به این زودی ولت کنم بری.....کی میتونه از این بدن و چهره معصومت بگذره؟
لویی با حرفای هری لرزید....دیگه نمیتونست گریه کنه...کل اشکاشو خرج کرده بود....تنها راهی که براش مونده بود رو امتحان کرد
لویی:چکار کنم که بزاری برم؟
هری دکمه های پیراهنشو باز کرد و اونو از تنش دراورد
آروم به سمت گوشه ی اتاق رفت و پیراهنش رو توی کمدی که از بقیه کمد های اونجا کوچیک تر بود گذاشت...دوباره به سمت لویی چرخید و قدم هاشو به سمت اون سوق داد
لویی به بالاتنه هری نگاه کرد...تتوی پروانش که لویی از همین الان عاشقش شده بود و اون دوتا پرستوی روی قفسه سینش...و تتوهای ریز و درشت روی دستهاش..ودر آخر بالاتنه ی ورزیده و برنزش...
YOU ARE READING
ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]
Actionلویی«چ...چرا...چرا اینجا...» هری«دریای خونه؟» لویی سرشو تکون داد.... هری«چون تو اینجا نبودی دارلین...» •••••••••••••••• میگویند آدما به دام عشق میافتند!اما وقتی فکرش را میکنی،میبینی«دام»کلمه خوبی نیست!چون آدم ها به دام اعتیاد،دروغ و یا مرگ میافتند...