part15

249 42 447
                                    

هری: کوکائین ها اصل نبودن

همه‌ با تعجب و چشمایی که بزرگتر از حالت عادیشون بودن به هری نگاه میکردن

زین یه دفعه با عصبانیت از جاش بلند شد و باعث افتادن صندلی شد

زین:چی میگی استایلز؟؟اینهمه پدر منو درآوردی به خاطر کوکائین هایی که اصل نبودن؟اصلا منو ولش...اون پسر بدبختو چرا هنوز نگه داشتی؟...

هری با چهره همیشگیش و خونسردش شونه ای بالا انداخت...

قطعا که اون بازیو بهتر از بقیه میشناخت...و میدونست نباید اعتماد کرد...حتی به خودت هم نمیتونی اعتماد کنی...چون اونوقت کارهایی رو انجام میدی که بعدا از اونها پشیمون میشی...

دیوید:رئیس این امکان نداره...م...من خودم اونارو چک کردم...(بچه ها دیویدو یادتونه؟همدست جک)

هری سرشو تکون داد... مطمئن بود که به دیوید اجازه دسترسی به کوکائین هارو نداده....به هیچکس نداده...ولی یکم بازی با اونها بد نیست...هست؟

هری:زین آروم باش....برای این بازی قدم به قدم نقشه دارم....و شما گایز میتونین برین....

همه با تمام سوالایی که ذهنشونو درگیر کرده بود و دنبال جوابشون بودن،اونجا رو ترک کردن..

ولی وقتی زین با عصبانیت کامل کتشو که قبل از اینکه بشینه به صندلی آویزون کرده بود برداشت،هری با عصبانیت داد زد

هری:من گفتم همه زین!تو شامل همه نیستی...بشین سر جات...

زین که از عصبانیت هری جاخورده بود..بدون هیچ حرفی سر جاش نشست..‌

اینطور نبود که هری وقتی به خانوادش و عزیز ترین افرادش برسه مهربون میشه و روی خوب خودشو نشون میده...اتفاقا برعکس...اون عصبانی تر و بدتر از هروقتی میشه....برخلاف تمام چیزایی که میبینین...وقتی آدما چیزی به خانوادشون مربوطه یا به عشق زندگیشون مربوط باشه مهربون میشن...ولی هری بدجور محتاط و عصبی میشه...اون میدونست نبود خانواده و نداشتن حمایتشون چقد سخته...

هری همچنان دور خودش می‌پیچید و گردنش قرمز شده بود...مدام دستشو توی موهاش میکشید و زیر لب زمزمه های نامفهوم میکرد...

زین که مطمئن بود هری الان بدجور سرش داد میزنه آروم و بدون هیچ حرفی بهش نزدیک شد..‌.

دستشو روی شونش گذاشت ولی هری یدفعه برگشت...به یقه لباس زین چنگ زد و اونو به دیوار کوبید...

زین از درد آخی گفت ولی اجازه داد هری هرکاری که میخواد رو انجام بده...

هری:چرا وقتی قبلا هم بهت گفتم تو همه نیستی بازم مثل اونا رفتار میکنیییی؟چرا زیننن؟

زین میدونست منظور هری از همه کیان...میدونست اون همه چه دردی به هری زدن‌...همه اینارو میدونست ولی باز هم مثل یه شت رفتار کرد

ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛ ᴅʀᴇᴀᴍ[ʟ.s]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt