من یه شرط نسبتا سنگین گذاشتم که بتونم به درسام برسم و شماها توی کمتر از یه روز اون رو رسوندید؟
نمیدونم غش کنم براتون یا بگیرم بزنمتون😂 در کل دمتون گرم که دارید از این بوک حمایت میکنید:)
آمادهاید برای یه پارت نسبتا طولانی؟
آب قندا پیشتونه؟ چون من با این پارت از دستشون دیگه نمیتونم... واقعاااا نمیتونماااااااا
🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈
صدای در زدن و همزمان صدای تیز زنگ کافه توی گوشش سوت میکشید.
بیشتر زیر پتوی گرم و نرمش رفت و یکی از گربهها رو به صورت تصادفی توی بغلش گرفت. علاوه بر صدای زنگ صدای میو و بازی کردنای گربههاشم میشنید.
وقتی صداها قطع نشدن به آرومی لای پلکهای سنگینیش رو باز کرد.
اون کی بود؟ اینجا کجا بود؟ اینا کی بودن؟
و ثانیهای بیشتر طول نکشید تا بفهمه خودش تهیونگ صاحب کافهایه که بی توجه به صدای کوبیده شدن در کافهش با بیخیالی گرفته خوابیده.
و این فهمیدن وقتی شوکهش کرد که ساعت گرد کافهش ساعت یازده صبح رو نشون میداد. صبح که نبود، به صورت لعنتیای ظهر شده بود!
با شوک از روی تشک بادیش پا شد که پاش روی پارتکا لیز خورد. به سختی خودش رو کنترل کرد تا پخش زمین نشه و به محض ایستادن از پنجرهی در کافهاش یه جمعیت حدود ده نفری رو دید که اون پشت وایساده بودن.
و اون قیافه ی آشنای عصبی! اون جیمین هیونگش بود. تهیونگ به معنای واقعی کلمه خودش رو به فاک داده بود.
خودش رو با سرعت نور به در رسوند و دستگیره رو پایین کشید. اما در باز نشد و تهیونگ مطمئن بود دیشب به خاطر بونوبونویا و جونگکوک در رو باز گذاشته!
- تهیونگه لعنتی این در رو باز کن، بیست دقیقهست این پشت ما رو کاشتی!
تهیونگ با چشمای پف کردش و صدای گرفتش موهای بهم ریختش رو بیشتر بهم ریخت.
- هیونگ هیونگ، در باز بود. من نمیدونم کلید کجاست!
یه قدم عقب برداشت و خب، شانس باهاش یار بود که صدای بهم خوردن فلز روی زمین به گوشش رسید.
برگشت و با دیدن دسته کلید کافهش چشماش برق زد، خم شد و همزمان کلید و کاغذ کنارش رو با هم چنگ زد. بی هیچ وقفهای سمت قفل در رفت و بازش کرد تا مشتریای بیچاره وارد کافه بشن!
کافهای که به معنای واقعی کلمه ترکیده بود، پایین پیشخوانش تشک و پتو و لوازمای تهیونگ پخش و پلا بودن و گربههایی که برای خودشون توپای رنگیشون رو از اتاق بازی بیرون اورده بودن.
YOU ARE READING
DADDY IS MY UNICORN
Werewolf🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...