"یعنی چی؟"
صدای شکست خوردهی ته هی بود که توی اتاق خصوصی پیچید.
"این خنگ یادش رفته به من چه دخلی داره؟ من تشنمههه هیونگگگ!"
خب تا الان ته هی یه دختر خیلی آروم، ساکت، متین و باوقار بود. البته این گزینه تا وقتی برای کل دخترا فعاله که دست رو نقطه ضعفشون نذاری. غذا و خوراکی! هرچند تو خانوادهی کیم، این ربطی به جنسیت نداشت ولی خب... الان یه الفای دختر داریم که کنار برادر دوقلویی که خودش رو به راههای مختلف میزنه نشسته و به چهار نفر دیگهای که با یه نگاه پر از تفریح، در حال میک زدن نیهای ایس پکاشونن نگاه میکنه.
صد در صد که خود دختر میتونست دو طبقه بره پایین و برای خودش سفارش بده، ولی کارتش توی کولهش بود و کولهش توی ماشین و سوئیچ ماشینم بین انگشتای هیونگش، در حال چرخیدن!
"تو چیزی نمیخوای بگی برادر نازنینم؟"
تیانگ شوکه پلکی زد و با انگشت به خودش اشاره کرد.
"من؟ هه هه، نه هیونگ. من اصلا تشنهم نیست. کی گفته؟ مثل سگ سه ساعته تو گرما هیچی نخوردم و اصلانم گشنه و تشنهم نیست!"
تهیونگ در آیس پک رو برداشت و با نی صورتیش مشغول هورت کشیدن ذرههای آخر بستنی توت فرنگیش شد. همونطوری که با نوک انگشت دیگهش اسمارتیزای رنگی رو بین لباش میذاشت و جیمین با یه نگاه چندش، مدام بهش سیخونک میزد که بس کنه به آرومی ادامه داد:
"دو ساعت دیگه که وونهو رسید و اومد پیشت، اون وقت میفهمی که چطوری باید تش...آخ هیونگگگ! چتهههه!"
تهیونگ با درد توی جاش پرید و دستش رو روی پهلوش گذاشت. جیمین با چشمای وحشی بهش چشم غره میرفت و اینبار خیلی محکم نیشگونش گرفته بود.
"میخوای بچه رو تربیت کنی مثل ادم تربیتش کن منحرف، اون هنوز بچهست! خیلی حال بهم زنی تهیونگ، ایییی."
چهرهی جیمین با تکمیل کردن ادامهی جملهی تهیونگ توی ذهن خودش، در هم شد و با عوق زدنی لیوان رو از لباش دور کرد.
"مثل آدم داشتم بعد دو هفته به جز هلو یه چیز میخوردما، لعنت بهت!"
تهیونگ در حالی که ظرف اسموتی رو برق انداخته بود و آخرین لیس رو به انگشت نوچ شدهش زد، نیشخندی زد.
"اونی که هلو باید بخوره تو نیستیا!"
اینبار به جای نیشگون، لگد امگای حامله بود که توی کمر تهیونگ فرود اومد و باعث شد تهیونگ با خنده از تخت پایین بیاد و آروم، سمت آلفاش بره. هرچند خیلی خیلی نامحسوس، طوری که جونگوک فکر نکنه از قصد کنارش وایساده!
دو تا دوست با زبونِ خودشون در حال حرف زدن بودن و یونگی و جونگوک، با گنگی نگاهشون میکردن.
VOCÊ ESTÁ LENDO
DADDY IS MY UNICORN
Lobisomem🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...