🦄🌈ʀᴀɪɴʙᴏᴡ ꜱᴄᴇɴᴄᴇ🦄🌈

5K 978 99
                                    

لب های الفا، به جای اینکه با خشم و تندی روی لب‌هاش حرکت کنند، به ارومی بوسه‌ی نرمی روی لب های کیتنش گذاشتن. دوباره و دوباره یه بوسه‌ی دیگه با طعم توت فرنگی.

اون طعم توت فرنگی برای پپروی صورتی‌ای که اسانس مصنوعی داشت نبود، اشتباه نکنید!

اون طعم ناب و وسوسه کننده متعلق به لب‌های امگاش بود که حالا برخلاف لحظه‌ای پیش لپ‌هاش گل افتاده بودن.

لبخندی روی لب‌های الفای شیرموزی نشست و با کج کردن سرش لب از روی اون لبا برداشت. و حاضر بود کل دنیا رو بده تا این صحنه رو هرروز ببینه.

ته ته‌ای که با خجالت و شوک زدگی انگشت روی لب‌های خودش گذاشته بود و با لکنت به حرف اومد:

- ا...ام...اما...ای...این، بو...بوسه...

جونگکوک اینبار روی انگشتای جفتش رو بوسه زد و اروم خندید.

- می‌دونم، بوسه‌ی‌ اولت بود امگای گستاخ کیوت. نباید شیطنت می‌کردی، فکر کردی من با دو کلمه حرف دروغ از زبون امگام قراره دیگه چشم‌هایش رو نبینم؟
این چشمای معصوم نمی‌تونن برای پسری باشن که منتظر من، جفت و الفاش نمونده.

تهیونگ بیشتر داخل سبد فرو رفت، دلش می‌خواست مثل همیشه وحشی بازی دربیاره و غوغا به پا کنه که چرا بدون اجازه بوسیدتش.

مثل همیشه؟ محض رضای خدا، این اولین بار بود که بوسیده شده بود پس مثل همیشه‌ای وجود نداشت. و حالا این سلولای امگا بودند که از هیجان نبض می‌زدند.

الفاش گفته بود حرفاش رو باور نکرده؟ گفته بود چشماش معصومه؟

لبای خیسش رو داخل دهن میکشه تا مزه‌ی اولین بوسش رو برای بار دیگه مزه کنه. اون بوسه مزه‌ی دوست داشتن می‌داد. بوسه‌ی احترام!

یک بوسه‌ی عاشقانه که به ارومی روی لباش نشسته بود.

وقتی به خودش میاد، میبینه به ارومی قفسه‌های خوراکی‌دارن از کنارش رد میشن. و حالا تازه داشت میفهمید، الفا پشتش وایساده بود و داشت چرخ دستی رو هول می‌داد.

ناخوداگاه دستاش روی لبه‌های سرد فلزی نشستن، اما به همون سرعت دستای حمایت گر الفاش از پشت روی بازوهاش نشستن.

- چیزی نیست تهیونگ، اروم باش. باشه عزیزم؟

عزیزم؟ داشت برای اولین بار اینطوری صداش میزد و انتظار داشت اروم بمونه.

- ا...اما نباید توی چرخا بشینم، اگه...

تهیونگ مسخ جلوش شده بود. یه راهرو پر از خوراکی. البته که اون خوراکی‌های همیشگی که هر هفته می‌دیدشون براش هیچ اهمیتی نداشتن.

تهیونگ فقط می‌خواست الفا رو نبینه. اما جونگکوک داشت کاری می‌کرد تهیونگ حس کنه به جای بینایی، داره رنگ محبت جفتش رو با حس لامسه میبینه. یه رنگِ...رنگین کمونی! هفت رنگ...

DADDY IS MY UNICORNOnde histórias criam vida. Descubra agora