🌈🦄ʙᴇ ꜰᴏʀ ᴇᴀᴄʜ ᴏᴛʜᴇʀ🌈🦄

5.5K 941 473
                                    

واقعاً نمیدونم چطوری این پارت ۲۷۰۰ کلمه شده...لعنت بهش. و لعنت به من
اولین اسماتمه...خب ریدم...سو ساری اگه یه چیز خیلی چرت تحویلتون دارم میدم...

اما، قوانین این پارت😂😭
🍓زیر ۱۸ سال نخونید، بچه مچه نو!
🍓دختر عموی دوست صمیمیم، تو اصلاااا نخونننن😂😭
🍓کامنت گذاشتن ممنوعععععععععع!

🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈

شاید حتی هنوز هیت امگاش تموم نشده بود و تمام اینا یک رویا بودن؟
آب دهنش رو قورت داد و به تنی که شبیه مجسمه‌های یونانی بود نگاه کرد.

"اومدی؟ آلفا؟"

جونگوک با شوکی که از صدای بهشتی تهیونگش بهش وارد شد، تک سکسکه‌ای کرد. سرجاش خشک شده بود و نمی‌تونست جلو بره.

حالا تهیونگ از حالت نیمخیز دراومده بود و روی تخت نشسته بود. جونگوک حالا داشت لباسای تهیونگ رو دقیق تر میدید، زیر اون کیمونوی حریر پنتی سفید رنگی که با هارنس‌های سفید تا وسط رونش بودن وصل شده بود.

اصلاً مگه تهیونگش نمی گفت قرار نیست سکس کنن و با آزمایشگاه بچه‌ی خودشون رو داشته باشن؟ پس این تصویر روبه‌رویش چی بود؟

چرا تهیونگ بلند شده بود و حالا داشت با قدم‌های آرومش سمت آلفا می‌اومد؟ لب های آلفا از هم باز مونده بودن و بی هدف فقط تکون می‌خوردن.

بالاخره به جونگوک رسید و دست‌هاش رو روی سینه‌ی مرد بلندتر گذاشت.

"دلت برام تنگ نشده آلفا؟"

جونگوک با پلک زدنی به چشم‌های زیبای امگاش خیره شده بود و جواب داد:

"بیش از حد، خیلی زیاد."

تهیونگ کمی روی پنجه‌ی پاش بلند شد و لب‌هاش رو روی خط فک تیز جونگوک گذاشت.

"پس منتظر چی هستی؟ هر دوتامون بی قرار این لحظه بودیم جونگوکی. حالا دیگه می‌تونیم همدیگه رو داشته باشیم."

جونگوک حالا کم کم داشت به خودش می‌اومد، دستای بزرگش رو دور کمر تهیونگش گذاشت و وقتی باریکی کمرش رو حس کرد انگار چیزی توی دلش افتاد. تهیونگش خیلی زیبا و پرستیدنی بود!

"مطمئنی توت فرنگی؟"

تهیونگ مکی به خط فکش زد و بعد، اونجا رو بوسه گذاشت.

"از چی آلفا؟"

توی صداش شیطنت بود و باعث شد جونگوک با یه حرکت آروم امگاش رو به دیوار کنارش بچسبونه.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و با گذاشتن سرش توی گودی گردن الفا، کمی حبسش کرد.

"اینکه متعلق به من باشی رو؟ ازش مطمئنی؟"

نفس گرمش رو حالا توی گودی گردن جونگوک بازدم کرد و بوسه‌ی دیگه‌ای روی سیبک گلوش کاشت.

DADDY IS MY UNICORNDonde viven las historias. Descúbrelo ahora