جیمین اما با چشمایی درشت شده در رو محکم پشت سرش بست، سرش یکم از بدنش جلوتر اومد و بعد از پنج قدم یه دفعه با دادی که کشید سمت اون دو نفر دویید.
و صدای فریادش باعث شد صدای دو سه تا گربه از ترس بلند شه.
- از دونسنگ من فاصله بگیر بی شرففف.
و با اون صندلای تابستونی بزرگتر از سایز پاش، درست مثل یه جوجه اردک زرد سمت جونگکوک و تهیونگ دویید.
الفا با ترس خودش رو پشت امگاش قایم کرد و سریع گفت:
- هیونگ بخدا اونطور که فکر میکنی نیست، من دوستش دا...
اما قبل از اینکه جملهی ترسیده و اعتراضیش تموم شه امگای خشمگین جلوش توسط هیونگ وحشی شدش درست روی کاناپه و بین دو تا عروسک پرت شد.
- جونگکوک دیگه نزدیکش نمیشی، اون شیطان عجوزه داشت اولین بوسهی دونسنگ من و میگرفت! من این جادوگر بد ذات و میشنا...
تهیونگ با چشمهایی از حدقه بیرون زده خم شد و از موهای صورتی اون هیونگ رو مخش گرفت، کنار خودش پرت کرد و جیغ کشید:
- عوضی بیشعور، داشت میگفت دوستم دارههه! میمیری خفه خون بگیری؟!
جیمین وقتی روی خرس افتاد چشماش و رو به بالا چرخوند تا کلا سفیدی بشه و خودش و روی خرس ولو کرد.
جیمین فقط میخواست از دونسنگ شیرموزیش محافظت کنه اما تهیونگ هنوزم ترسناک بود و جیمین از مبارزهی رو در رو باهاش فرار میکرد. پس موش مردگی بهترین راه ممکن بود!
جونگکوک که داشت با منگی به اون دو تا دوست عجیب غریب نگاه میکرد با ضعف رفتن حال هیونگش، با نگرانینزدیکش شد.
- هی جیمینی هیونگ، چی شدی. حالت خوبه؟
جیمین که حالا علاوه بر سفید بودن چشماش دهنشم باز کرده بود و دست و پاشم شل شده بود، نالهی ارومی کرد.
تهیونگ با تک خندی دست به کمر شد و جیغ زد:
- فیلمشه، هوی!
لگد ارومی به پای جیمین زد و ادامه داد:
- من یونگی نیستم نازت و بخرما، موش مردگی بازی درنیار واسه من.
دو تا دوست هم و خوب میشناختن اما جونگکوکی که هنوز با نگرانی به وضعیت بی حال هیونگش نگاه میکرد به روی میز کنار تهیونگ اشاره کرد.
- توت فرنگی میشه اون لیوان اب و به من بدی؟ هیونگ فکر کنم واقعا حالش بده.
تهیونگ که با لفظ"توت فرنگی"قلبش دوباره بازی و از سر گرفته بود لیوان رو از روی میز برداشت.
طوری توی این وضعیتم با این لفظ صداش میکرد انگار یکی از عادتهاش شده بود و این برای تهیونگ یه حس خیلی خاص و ناب داشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/292611849-288-k64102.jpg)
ESTÁS LEYENDO
DADDY IS MY UNICORN
Hombres Lobo🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...