🦄🌈ʀᴀɪɴʙᴏᴡ ᴄʀᴇᴀᴍ🦄🌈

3.8K 845 384
                                    

یه پارت سه هزار کلمه‌ای

از ووتای پارت قبل راضی نیستم:)

این پارتم، پارت برای آپ سه شنبه‌ها در نظر بگیرید
یه روز زودتر براتون آپ کردم و به جاش، فردا آپ نداریم

به کیوتی‌های کاپلمون برگشتیم:)

و یه موردی...

من زود به زود پارت میزارم پس اگه میشه نگید زودتر پارت بزار، یا وقتی بلافاصله پارت رو میخونید نگید پارت بعد...

با این حرف شما قرار نیست من بشینم اون لحظه مشغول نوشتن بشم فقط با خوندن اون کامنت حال خوبی بهم دست نمیده

انتظار تشکر برای پارتا ندارم، ولی از این جمله زیاد خوشم نمیاد

می‌دونم بعضیاتون یونیکورن رو دوست دارید ولی این جمله این حس رو بهم میده که من وظیفمه بنویسم و خب...

اینجانب یکم لجباز است...

وقتی فکر کنم یه چیز بهم اجبار میشه دیگه اشتیاق قبل برای انجامش رو ندارم:)

اگه بعد از هفت روز گذشتن از آپ، پارت جدید نگذاشته بودم اشکالی نداره

بهم یاداوری کنید ولی لطفا قبل یه هفته این رو نگید

یه چیز دیگه، میدونم هنوز در مورد خانواده‌های تهکوک کنجکاوی هایی دارید

اما قرار نیست همه ‌ی معما رو یه دفعه بهتون بگم(خنده شیطانی)

پس صبور باشید، ایح ایح

و بیاید به پدر مادر تهیونگ چیزی‌ نگیم، اونا پدر مادرن و نگران بچه‌شون:) که خب تو گذشته آسیب دیده!

ریدرای بوکای دیگم با این شخصیتم کاملا آشنان و متاسفانه شما هم دچارش شدید😂😁

ولی خب باز شماها شانس آوردید چون تا بخواد معما باز بشه ما کمتر از ده پارت کار داریم:) به زودی از چالش عبور میکنیم و کاپلمون قراره یه زندگی کاملا کیوت وارانه داشته باشن:)

کامنتای پارت قبل به زودی جواب داده میشن* فراموششون نکردم:)

🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈

امگای نگران جلوی در عمارت کیم‌ها ایستاده بود، دیوارهای خاکستری قهوه‌ایش که با آجرهای ریز درست شده بودن فرق چندانی با ساختار عمارت جئون‌ها نداشت.

در بزرگ چوبی از جنس آبنوس عمارت باز شد و سرخدمتکار مسنی که کت شلوار مرتبی به تن داشت بهشون تعظیمی کرد.

"صبحتون بخیر، چه کمکی میتونم بهتون کنم آلفا جئون؟"

هیونمین دست همسرش رو با دلگرمی فشرد.

"من و همسرم می‌خواستیم با آقا و خانم کیم حرف بزنیم."

مرد پیشکار نگاه مرددی بهشون انداخت و بعد نفس عمیقش رو بیرون داد.

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now