من خیلی رایتر خوبیم😌
قدرمو نمیدونید که، نوچ نوچ نوچابن پارت یه پارته تشکره برای یه کا شدنه یونیکورن:) حالا یونیکورن تقریبا یه کا ریدر داره:) بیاید بغلم خبب
هشدار برای آن افرادی که نباید بخوانند🔞
این پارت شامل اسماتیست که خطر حاملگی شما را در پیش دارد‼️
بچه های خوبی باشید و رعایت کنید😎ویرایش نشده، اگه مشکلی داشت بهم بگید برگردم ادیت کنم. خستم😂‼️
🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈
وقتی وارد اتاق شدن و درش بسته شد، جونگوک دیگه نتونست جلوی راتش رو بگیره و رایحهی خون و آهنش توی اتاق پیچید.
تهیونگ نفسش برای لحظهای از این رایحهی ناآشنا و قوی گرفت و به آلفاش که نفس نفس میکرد نگاه کرد.
مه تاری جلوی دیدش رو گرفته بود و صداهای محوی توی گوشش میپیچید. اما تمام اینا زیاد طول نکشیدن چون با دردی توی تنش، به شدت خم شد."آخ..."
آلفا که تا الان از کمر امگا گرفته بود با نگاهی تیره اما نگران بلندش کرد، با راتِ آلفا امگا هیت شده بود. اینطوری نبود که هر امگایی با رات آلفاش هیت بشه اما رایحهی قوی خون و آهن حتی نیاز به یک دقیقه هم برای تاثیر گذاری نداشت.
جونگوک انتظار داشت تهیونگ بترسه، عقب بکشه، جیغ و داد کنه و حتی بگه دیگه نمیخوادش. منتظر بود حتی رابطه رو ادامه بده و بوسهی دیگهای بذاره و صدای نالههاش رو آزاد کنه.
انتظار هرچیزی رو داشت غیر از چیزی که اتفاق افتاد. چشمای توت فرنگیش اشکی شده بود و چونهش میلرزید، یه ثانیه بعد خودشو بین بازوهای آلفاش جا کرده بود و هق میزد، بعد یکدفعه جمله ای رو گفت که به شک تمام این روزهای جونگوک لباس اطمینان و یقین پوشوند.
"دلم برات تنگ شده بود، خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود."
جونگوک شوکه به دیوار رنگین کمونی روبهروش زل زده بود، نمیتونست باور کنه. خیلی تو این روزا بهش فکر کرده بود و این روزای آخر تبدیل به ترسش شده بود، اینکه واقعیت باشه و تهیونگ...اصلاً مگه تهیونگ یادش بود؟ اصلاً مگه اون خرس کوچولو رو ازش قایم نکرده بودن؟
"ته..."
تهیونگ محکمتر خودشو به تن آلفا چسبوند و هق زد.
"هیچی نگو، هیچی. وگرنه از همین بالا پرتت میکنم پایین تا دست و پات بشکنه. الان فقط ساکت باش...لعنتی، لعنت بهت...دلم برات تنگ شده بود."
آخر حرفش رو جیغ زد و با بالا گرفتن سرش لبای لرزون و خیسش رو روی لبای شوک زدهی آلفای رات شده گذاشت. محکم و نامرتب اما پر از دلتنگی بوسید و نذاشت حتی آلفا کمی واکنش نشون بده. جفتشون رو روی تخت کنارش انداخت و طوری که باسنش روی شکم آلفا بود بوسههای محکم تری ازش میگرفت.
YOU ARE READING
DADDY IS MY UNICORN
Werewolf🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...