🌈🦄ꜰᴀᴍɪʟʏ🌈🦄

3.8K 838 292
                                    

یکم تا رسیدن به شرط مونده ولی این پارت تقدیم شما:)
بخونید و لذت ببرید♡

🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈

"یک هفته قبل
دهکده گامچئون، بوسان"

نور لوستر قدیمی اما درخشان، میز طویل رو روشن می‌کرد و باعث میشد افراد نشسته روی سی و پنج صندلی همدیگر رو ببینن.

هرسال این موقع، توی روز اول دومین فصل تابستون جلسه‌ی مهم سالانه برگذار میشد که همه موظف به شرکت بودن. و منظور از همه، بزرگانِ ده خاندان و همسراشون بودن.

بالای میز مرد مسن با چهره‌ی جدی‌ای نشسته بود، کسی که همه اون رو به خوبی میشناختن.

"جئون سوهیون"

مهم نبود پسرِ بزرگش مالک چه تجارت و چه املاکی باشه یا پسر کوچکترش چقدر افتخار آفرینی کرده باشه. جئون سوهیون فقط به فکر حفظ کردن نظم بین ده خاندان اصلی بود، چیزی که از نسلش به اون رسیده بود. نظم و اتحاد بین ده خاندان بدون هیچ جنگی سالها بود روی شونه‌ی جئون‌ها بود.

وقتی خدمتکارها از تکمیل بودنِ میزی که اصلا شبیه به یه جلسه‌ی اداری نبود، مطمئن شدن با تعظیمی عقب کشیدن و بالاخره صدای سنگین و محکم سوهیون سکوت میز شکست.

"اول از همه توی جلسه‌ی مهم امسال میخوام مهم ترین مسئله رو بیان کنم، اگه هر کس حرف مهمی برای گفتن داره بعد از به نتجیه رسیدن حرفای من میتونه بیانش کنه."

هیونمین و هیونجونگ بالای میز دو طرف پدرشون نشسته بودن. پسر بزرگتر، هیونجونگ در سکوت به میز خیره شده بود و پدر جونگوک با ساییدن دندان‌هایش روی هم به پدرش نگاه میکرد. یا شاید بهتر باشه بگیم"پدرخوانده‌ی جونگوک!". پدرِ واقعیش همونی بود که جلوی پدرخوانده‌ش نشسته بود، پسر بزرگتر جئون سوهیون!

"نوه‌ی من، جئون جونگوک آلفای خون اصیل بین ده خاندان، قدرت‌هاش داره کامل میشه. نیاز داره که زودتر جفتش رو پیدا کنه. هممون هم میدونیم جفتش از ده خاندان اصیله، پس ازتون می‌خوام تو مهمانی تابستانه‌ همه فرزاندان امگاتون رو بیارید. مخصوصا..."

پوزخند بی رحمانه‌ای روی لب های کبود و چروکیده‌ش نشست. به هفتمین صندلی از سمت راست نگاه کرد و حرفش رو ادامه داد:

"از خاندان کیم تقاضا دارم تک امگای اصیلشون، امگا کیم تهیونگ رو بعد از سال‌ها به این مراسم بیارن."

کیم تهجون، پدر امگای مو بلوند دستش روی میز مشت شد و همسرش با چشم‌های نگران به آلفاش نگاه کرد.

"پسر من جفت نوه ی شما نیست، پس نیازی هم به شرکتش توی جشن نیست جناب جئون!"

پیرمرد بدون اخم کردنی توی سکوت گیلاس جلوش رو برداشت و مایع سرخ داخلش رو کمی تکون داد.

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now