🦄🌈Fᴀɴᴛᴀsʏ🦄🌈

3.5K 794 309
                                    

"من...فعلا نمی‌تونم باهات ازدواج کنم جونگوک."

جونگوک اول شوکه شد و این امگا بود که با دیدن چشمای ستاره بارونِ جفتش که شبیه به بچه‌های معصوم بود، لحظه‌ای از گفته‌‌ش پشیمون شد. ولی با پلک زدنی تونست پای تصمیمش بمونه، اون که چیز بد و دردناکی نگفته بود...فقط...

با پلک دوم، نگاهش به اخم بین ابروهای جونگوک افتاد و صدای بم و خشدارش بین دیوار‌های بیمارستان پیچید.

"تهیونگ، سرم اونقدر پر از فکرای لعنتیه و درد می‌کنه که...باور کن فقط نمی‌تونم الان به یه همچین شوخی‌ای بخندم."

حلقه هنوزم بین دو تا انگشتش بود، اون رو جابه‌جا کرد و با جلوتر رفتن دست تتو شده‌ی جونگوک و بین دستاش گرفت.

"جونگوک ببین...باید حرف بزنیم، خب؟ من شوخی نکردم."

به راحتی می‌تونست سیبک گلوش آلفاش رو ببینه که از سر گرفتگی گلوش، بالا پایین می‌شدن.

صداشم...خب، بغض داشت. و این برای قلب امگا بد بود، خیلی بد.

"چرا؟ هوم؟ فقط بخاطر...امروز؟"

لبای تهیونگ روی هم قفل شده بودن.
دلش می‌خواست بگه نه، معلومه که نه.

اصلا دیوونه، قصدم از اینکه نمی‌خوام باهات ازدواج کنم چیز بدی نیست.

شاید چند درصدش مربوط بشه به کنترل کردن خشمت ولی...

من بیشتر دلم می‌خواد کلی چیز رو باهات تجربه کنم.
هموز حتی دو ماه هم از اشنایی ما دوتای بالغ نمی گذره کوکی من.

تو نه مدت زیادی دوست پسرم بودی تا با هم بریم سر قرار، سینما، شهربازی و یا هرجای دیگه. هرجایی که از صبح، کل کارامون رو با ذوق و شوق انجام بدیم تا برای اون ساعت آماده باشیم. آماده برای دیدن هم.

اصلاً...خدای من نگاهش کن، آلفای دیوونه.
همین الانشم بغض کردی در حالی که حتی الانم بینمون دعوا نیست. من دلم می‌خواد با هم کلکل کنیم، قهر کنیم و من بپرم رو سر و کولت و اون عضله‌های لعنتیت رو گاز بگیرم.

بعدشم یه دفعه همه جا ساکت شه و وقتی تو چشمای هم نگاه کردیم، لبای همدیگه رو ببوسیم و بی هیچ حرفی آشتی کنیم.

دلم می‌خواد قبل از کلی چیزای دیگه، یه روز برات توی کافه‌م ناهار درست کنم و با گذاشتن دو تا از گربه‌هام توی سبدشون، به بهونه‌ی معاینه‌ی گربه‌ها توی مطبت بشینم.

بعد مثل تموم‌ِ اون داستانای رمانتیکی که خوندم، وقتی به منشیت میگم که من جفتتم و شاید بذاره زودتر بیام، اونم حرفمو قبول نکنه و برگرده بگه تمام وقت ویزیت‌های آقای دکتر جئون برای امروز بسه.

اگه می‌خواید می‌تونید بمونید شاید آخر وقت زمان اضافه برای معاینه‌ی گربه‌هاتون داشته باشن. اوه راستی، صبر کن. حتی من نمی‌دونم تو دامپزشک معروفی هستی یا نه، چون می‌دونی؟ همیشه این جیمین هیونگ بود که به گربه‌هام می‌رسید و من دامپزشک خاصی رو نمی‌شناسم.

DADDY IS MY UNICORNWhere stories live. Discover now