" توت فرنگی...تو..."
تهیونگ که بیشتر از این نمیتونست خجالت زده بشه سرش بیشتر پایین افتاد و زمزمه کرد:
" جونگوکی میشه بری بیرون؟"
جونگوک نمیخواست بره بیرون، نه بخاطر اینکه امگاش توی هیت رفته بود. دستای سفید و نرم امگاش که دور دستهی حصیری توت فرنگیها میلرزیدن نشون میدادن حال امگاش زیاد خوب نیست.
"داری میلرزی تهیونگ!"
تهیونگ بالاخره چونهش لرزید، خرگوشش بهش نگفته بود توت فرنگی. یا حتی ته ته، گفته بود تهیونگ.
جونگوک از سر نگرانی لحنش جدی شده بود و با تشویش و ابروهایی در هم گره شده به پسر ریز جثه نگاه میکرد.
لبهای خیس و براق تهیونگ لرزون از هم جدا شدن.
"من توت فرنگیتم، نه تهیونگ. چون بد موقع هیت شدم دیگه دوستم نداری؟"
جونگوک با شوک و تعجب قدمی جلو گذاشت، نمیخواست به هر طریقی توی این موقعیت بدون اجازه پاش رو از یه حدی جلوتر بذاره پس فقط شونههای ظریف امگاش رو بین دستاش گرفت.
"من نگرانتم فقط، چون عاشقتم و نگرانتم یه لحظه جدی شدم. وگرنه تو توت فرنگی منی، تهیونگ توت فرنگی من!"
تهیونگ بدون اختیار تامی از خودش، به جونگوک نزدیک تر شد. دماغ سرخ شدهش رو بالا کشید و دستاش رو روی سینهی ورزیدهی آلفاش گذاشت.
"تو...توت فرنگی؟"
جونگوک شوکه از امگایی که با چشمهای براق بهش نگاه میکرد و هر لحظه سرش رو بالاتر میآورد تا لبهاشون رو بهم برسونه، سعی کرد تهیونگ رو بگیره تا یه وقت نیفته.
صدای امگاش با بغض میلرزید:
"من الان میخوامت اما نمیخوام اینطوری باشه. میخوام با هوش و حواس کامل همهی وجودت رو حس کنم و مارکت رو داشته باشم. نباید...نباید الان هیت میشدم. میشه تو بری جونگوکی؟ لطفا! من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم!"
دستهای جونگوک پشت تیشرت امگاش رو به مشت کشیدند.
"اما تو حالت خوب نیست ته ته..."
تهیونگ تند تند سرش رو تکون داد.
"خوب میشم، عروسکایی که تو خریدی هستن، بغلشون میکنم و دردم کمتر میشه. جیمینی هیونگ میاد بهم سر میزنه و بهم غذا میده تا گشنه نمونم. فقط چند روزه...بعدش این خودمم که دارمت. من بعد از هیتم همه چیز رو مثل یه مه یادم میاد، نمیخوام اولینم با تو رو یادم نباشه. میخوام تک تکشو به یاد بیارم کوکیِ من. پس...برو. برات غذا هم دیشب آماده کردم، توی یخچاله. برش دار، باشه؟"
جونگوک که حالا حس میکرد داره یک طورایی برای چند روز از امگای ضعیف شدهش فاصله میگیره عصبی بود و بغض کرده بود.
BẠN ĐANG ĐỌC
DADDY IS MY UNICORN
Người sói🌈🦄- ددی؟ میدونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبهروش نگاه میکنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعکس نگفتی کیتن؟ تهیونگ روی خزای گربهاش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جانگ...